اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است


باز باران
غمگنانه
می چکد از ابر چشم کودکان داغدیده
سینه ها لبریز غصه
دامن آنها پر از اشک دو دیده
دست و پاها در غل و زنجیرها،
خار بیابان نیز در پاها خلیده
کاروانی خسته
غمگین
رنجها و غصه ها را
کاروان بر جان خریده
کاروان
جز اشک و آه و خون و آتش
چیز دیگر را ندیده
کاروان با صد مصیبت
با غم و درد اسارت  
جملگی در بند غم
پای برهنه
پای بر خار مغیلان
راهی شام بلا شد
در میان کاروان
اطفال نالان
مرد و زنهای پریشان
آبیاری می شود از اشک چشم  کاروان
دشت ها، صحرا، بیابان
بارها و بارها
از ناقه می افتند طفلان
هر کجا
هر محفلی این کاروان محمل گشاید
کربلای دیگری خواهد شد آنجا
کودکان از داغ بابا
خواهر از داغ برادر
آن یکی با یاد اصغر
دیگری از داغ اکبر
یا که از داغ غم هجران عباس دلاور
اشک، ناله  
آری آری کربلا اینجاست حالا
اشک ریزان
کاروانی عم زده
راهی سوی شام بلا شد
همره این کاروان
سرهای خونین شهیدان
میزبان کاروان
در هر دیاری
سنگ و چوب خیزران شد
طعنه ها، زخم زبان ها
آتش افتاده بر روح و روان شد
دختری شیرین زبان
کنج خرابه میزبان شد
راس خونین پدر
نیمه شبی
بر دختر خود
میهمان شد
دختر شیرین زبان
از شوق دیدار پدر
راهی به سوی آسمان شد
نام این دختر
درخشید
آری آری
نام زیبای رقیه(س)
زینت این کاروان شد
دختر قامت کمان
نامش بزرگ و جاودان شد
جاودان شد
جاودان ...

  • ۲۷ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی


راهی شام بلا شد کاروانی غم زده
کاروان سالار، اما قهرمانی غم زده

بر سر نیزه سر مردانِ سر از تن جدا
پای هر نیزه یتیم نوجوانی غم زده

بر تن عالم لباس غم بپوشان ای خدا
تا قیامت این جهان باشد جهانی غم زده

چون محرم می شود عالم پر از غم می شود
ماه اندوه و عزا، فصل خزانی غم زده

بار غم باشد به دوش تک تک این کاروان
مرد و زن، پیر و جوان با کودکانی غم زده

بر سر نیزه سر هفتاد و دو سرو سهی
پای نیزه قامت از غم کمانی غم زده

کاروان هر جا قدم بگذاشت بیت الغصه شد
خرمی می رفت و می گشتی مکانی غم زده

خورد چوب خیزران وقتی به لبهای حسین(ع)
از خجالت خیزران شد خیزرانی غم زده

دشمنان بستند بر نیزه سری را از چه رو ؟
این سر سقاست یعنی قهرمانی غم زده

یک طبق آورده اند سوغات بهر دختری
این سر باباست یعنی ارمغانی غم زده

چشمهای آسمان خشکید در ظهر عطش
خاک خونین شد به زیر آسمانی غم زده

سر بریدند از اذان، شد ماذنه بیت الحزن
بغض در سینه، غمی در دل، اذانی غم زده

  • ۲۶ مهر ۹۵ ، ۰۸:۲۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی


 

روی قبرم بنویسید عزادار حسین(ع)
مرغ خونین پر سرگشته ی گلزار حسین(ع)

روی قبرم بنویسید که این خفته به خاک
در همه عمر، فقط بود گرفتار حسین(ع)

من که جز مدح حسین(ع) هیچ نگفتم همه عمر
روی قبرم بنویسید هوادار حسین(ع)

چشم من در غم او چشمه ی جوشان شده بود
سینه ام سوخته ی سینه ی خونبار حسین (ع)

بنویسید که زد بر سر خود دست عزا
چون جدا شد ز بدن دست علمدار حسین(ع)

به لبم ذکر حسین(ع) بود به هر صبح و مساء
گوش من هم شنوا بود به گفتار حسین(ع)

گرد شمع رخ او در همه دم چرخیدم
بدویدم همه دم بر خط پرگار حسین(ع)

روی قبرم بنویسید که او تاجر بود
بنویسید که او بود خریدار حسین(ع)

بنویسید که او مثل همه عالمیان
بود حیران به همه عمر ز ایثار حسین(ع)

بنویسید که یک عمر بکوشید مدام
تا کند خادمی خادم دربار حسین (ع)

در تب عشق حسین ابن علی(ع) سوخته ام
بنویسید مرا عاشق و بیمار حسین(ع)  

چشم من در غم او چشمه ی خون بود مدام
در سر من هوس دیدن رخسار حسین(ع)

داده توفیق خدا تا بشوم نوکر او
روی قبرم بنویسید بدهکار حسین(ع)
 

  • ۲۲ مهر ۹۵ ، ۱۰:۱۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی


 

عالمی را کرده حیران روی نی
کیست این خورشید تابان روی نی؟

می کشد دل را به سوی خویش چون
کرده موها را پریشان روی نی

قطره قطره می چکد از چشم او
خون بر احوال اسیران روی نی

او وضویی ساخته از خون خود
هست چون تکبیر گویان روی نی

معنی و مفهوم قران است او
گر چه شد قاری قران روی نی

چشم اطفال است گریان در غمش
هست چون با کام عطشان روی نی

آن که زد بر فرق مولا سنگ کین
سنگ زد بر اصل ایمان روی نی

در سرش شور خدا دارد ولی
در دلش فریاد و طوفان روی نی

چشمه چشمه خون چکد از چشم او
همچو ابر نو بهاران روی نی

جان فدای آرمانش می کند
تا شود الگوی انسان روی نی

حق حسین (ع) است و حقیقت نیز اوست
معنی و مفهوم میزان روی نی


  • ۱۹ مهر ۹۵ ، ۰۹:۵۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

با ذکر یاحسین(ع) شدم آسمان شناس
با کاروان شام سپس قهرمان شناس

سقای تشنه مشک پر آبش به دوش بود
با کار خویش کرد مرا مهربان شناس

 در کربلا که سبط رسول(ص) آزموده شد
چون " سر" بلند گشت، شدم امتحان شناس

راسی به روی نیزه ، تنی روی ماسه ها
 این صحنه ها نموده مرا لامکان شناس

با پای دل به شام بلا کرده ام سفر
در مجلس یزید ولی خیزران شناس

رنج اسارت و غم اطفال دیده ام
با درد و رنج و غصه شدم کاروان شناس

افتاد دختری ز روی ناقه ناگهان
شد پاره گوش او که شدم ساربان شناس

باد خزان وزید به بستان مصطفی(ص)
پژمرده گشت باغ که گشتم خزان شناس

از روی نیزه نغمه ی قران شنیده شد
یک یا حسین(ع) گفتم و آنگه اذان شناس

قد کمان دخترکی خسته و غمین
در راه شام کرده مرا قدکمان شناس

وقتی سری به دخترکی هدیه داده شد
آن دخترک نمود مرا ارمغان شناس

 رفتند و نامشان به جهان جاودانه شد
از نام نیکشان شده ام جاودان شناس

  • ۱۹ مهر ۹۵ ، ۰۹:۵۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

 

سینه ها لبریز داغ و حال مردم خوب نیست
در میان اشکها یک قطره نامرغوب نیست

شد محرم سینه ها لبریز اندوه و عزاست
کافر است آن کس دلش لبریز از آشوب نیست

اشک اطفال حرم از تشنگی خشکیده است
مشک هم خشک است، حتی لا اقل مرطوب نیست

عده ای با ضرب شمشیر عده ای با سنگ غم
کیست در کرببلا کز ضربتی مضروب نیست ؟

چونکه چوب خیزران آزرده لبهای حسین(ع)
از برای سوختن شایسته تر از چوب نیست

دست غم بر سینه و از دیده باید خون گریست
از برای غصه خوردن، شیوه و اسلوب نیست

بار این غم بسکه سنگین است و سخت و جانگزا
صبر حتی در توان حضرت ایوب (ع) نیست

شاعری در شعر خود ظهر عطش را می سرود
سوژه شعری که چیزی مثل او مجذوب نیست

تا محرم می شود دل غرق ماتم می شود
این چه قانونی است؟ در جایی که این مکتوب نیست

گر چه محبوبند بسیاری در این عالم ولی
هیچکس همچون حسین ابن علی(ع) محبوب نیست

ذکر لب این روز و شب ها نیست الا یا حسین(ع)
غیر از این آوای شیرین، نغمه ای مطلوب نیست

 

 

  • ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۸:۳۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی


وقتی به روی سینه ی مولا عدو نشست
نا گاه جان زینب کبری(س) زهم گسست

آنسان که سر ز پیکر مولا جدا نمود
گویا ستون بین زمین و سما شکست
***
تا کاروان به کرببلا پا گذاشتند
داغی عظیم در دل ما جا گذاشتند

یک چشم جوی خون شد و یک چشم رود اشک
پا چونکه روی سینه ی مولا گذاشتند
***
در کربلا اسیر به دام بلا شدند
با درد و رنج راهی شام بلا شدند

می خواستند مست باده ی قالوا بلی شوند
مست خدا ز باده ی جام بلا شدند
***
آنان که همه عمر گرفتار حسینند
واز سوز جگر جمله عزادار حسینند

گر خلق جهان طالب جنات نعیمند
آنها همگی طالب دیدار حسینند

  • ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۸:۳۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی

شاعر بخوان غزل، غزلی با نوای اشک
ما را ببر به کرببلا، کربلای اشک

بگشای لب برای دعا با دلی غمین
چون مستجاب می شود آنجا دعای اشک

با درد و غم قرین شدگان را خبر بکن
 درمان کنند مشکل خود با دوای اشک

مادر به من نداده به جز شیر غصه را
یک عمر مدح غصه گفتم و خواندم ثنای اشک  

یک لحظه غم به اوج سعادت برد مرا
کوشم تمام عمر برای رضای اشک

تا اوج آسمان برسد نغمه های غم
پروردگار می شنود نغمه های اشک

یک لحظه اشک دیده، رهایم نمی کند
صد آفرین به لطف و صفا و وفای اشک

با اشک چشم خانه دل را صفا دهیم
از ما هزار حمد و سپاس از خدای اشک

از بار غصه پیر و زمین گیر گشته ایم
شد تکیه گاه پیری ما این عصای اشک

از داغ کشته گان و اسیران کربلا
شد کار ما به چشمه ای از خون شنای اشک

از بعد روز حادثه اشک است یار ما
ای وای اگر  که دیده بگیرد عزای اشک

یک یا علی(ع) بگفتم شد عاشقی شروع
یک یاحسین(ع) گفتم و شد کیمیای اشک

هر قطره اشک گوهر ناب است ای عزیز
جانها بها گرفته همه از طلای اشک

یک قطره اشک چون که جلا می دهد به دل
صیقل بده به خانه ی دل با جلای اشک

  • ۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۸:۳۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی

از کمان حرمله، سرو چمان شد قد کمان
قامت، قد قامتی وقت اذان شد قد کمان

روی شانه داشت مردی کودکی لب تشنه را
دیدمش آن مرد را در آن میان شد قد کمان

بر گلوی کودکی تیری اصابت کرده بود
پای گهواره یکی شیرین زبان شد قد کمان

این خبر آمد به گوش اهل عالم ناگهان
داغ سنگین بود از این غم جهان شد قد کمان

سر به زانوی عزا افلاکیان بگذاشتند
دیده ها خون گریه کرد و آسمان شد قد کمان

از کمان چون شد رها تیر و گلو را پاره کرد
با هزاران شرم حتی آن کمان شد قد کمان  

فصل فصل غصه شد، رنگ بهاران تیره شد
سال ها شد رنگ پائیز و خزان شد قد کمان

بعد ها وقتی به لب می خورد چوب خیزران
با دوچشم خویش دیدم خیزران شد قد کمان

هر که نامی داشت شد لبریز غصه سینه اش
یا اگر بی نام بود و بی نشان شد قد کمان

عالم هستی به تن پوشید رخت غصه را
آسمان گریان شد و رنگین کمان شد قد کمان

آدمی در این میانه امتحانی سخت داشت
آدمیت شد قبول و امتحان شد قد کمان

گر چه فردوس برین جای غم و اندوه نیست
حوری و غلمان به فردوس و جنان شد قد کمان

کاروانی غم زده شد راهی شام بلا
کاروان سالار، در این کاروان شد قد کمان

شرح غصه سخت و سنگین است خون باید گریست
از کمان وقتی سخن گفتم  زبان شد قد کمان

  • ۱۵ مهر ۹۵ ، ۰۸:۳۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

وقتی تمام خاطره ها را مرور کرد
از اشک دیده دفتر  خود را نمور کرد

تا ظهر روز حادثه آمد به یاد او
صد روضه از مقابل چشمش عبور کرد

گاهی به قتلگاه نظر کرد و گه فرات
پا پای دل سفر به کنار تنور کرد

تا شام غم هزار مصیبت کشیده بود
با درد و رنج و غصه خودش را صبور کرد

چون بر سر برادر او سنگ می زدندند
با اشک دیده شکوه به رب غفور کرد

مردم برای طعنه زدن گرد آمدند
صد خون دل به سینه اش از این حضور کرد

جمعی شهید و عده دیگر اسیر غم
اینها بساط  غصه و غم را چه جور کرد

https://telegram.me/ashkeshafagh

  • ۱۳ مهر ۹۵ ، ۰۸:۵۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی