اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

پیرم اما باز احساس جوانی می کنم
در میان پهلوانان پهلوانی می کنم  

گرچه گمنامم میان مردم دنیا ولی
عاقبت آوازه ی خود را جهانی می کنم

گر چه من از کاروان عاشقی ماندم عقب
من همین امروز خود را کاروانی می کنم

عشق آل الله را می پرورانم در سرم
از طریق عشق، خود را آسمانی می کنم

چون بقا خواهم، فنا باید شدن در راه حق
از فنا من خویشتن را جاودانی می کنم

من درخت دوستی را می نشانم در زمین
با تمام اهل عالم مهربانی می کنم

از لبم تا زنده هستم نام حیدر(ع) جاری است
آری آری در همه دم در فشانی می کنم

یا علی(ع) می گویم و پیروز میدان ها منم
قهرمانم، قهرمانم، قهرمانی می کنم  

  • ۲۵ مهر ۹۷ ، ۱۰:۵۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی

گفتم طبیب را که به دردم دوا تویی
بیمار درد هجر تو هستم، شفا تویی

من ایمنم ز رنج و مصیبت کنار تو
آقا پزشک حاذق درد آشنا تویی

گفتم که لطف حضرت حق شاملم شود
آمد ندا که جلوه ی لطف خدا تویی

با یاد اهل بیت (ع) مصفا شود دلم
آن سرو سبز گلشن آل عبا تویی

وقتی که دست سوی خدا می کنم بلند
آقای من میان دو دستم دعا تویی

وقتی هوای کرب وبلا می کند دلم
همراه دل روانه سوی کربلا تویی

بالای نیزه قاری قران حسین(ع) توست  
گریان ز داغ آن سر از تن جدا تویی

بشکسته است از چه سر عمه ی شما؟
آقا بگو که آگه از این ماجرا تویی

قامت خمیده گشته رقیه (س) به کودکی
دستش بگیر، بهر رقیه(س) عصا تویی

آقا بقا طلب نمودم و در تو فنا شدم
مولا قسم به عشق که رمز بقا تویی

دستم تهی و راه دراز است و پر خطر
دستم بگیر شافع روز جزا تویی

یک عمر صبح و شام صدا کرده ام تو را
بودم به جستجوی تو آقا، کجا تویی؟



  • ۲۳ مهر ۹۷ ، ۱۱:۲۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

صبح بی تو رنگ وحشت زای شامی تار دارد
بی تو حتی  آینه صد لایه از زنگار دارد

درد هجران تو می آزارد این دل های ما را
شیعه از درد فراق تو دلی بیمار دارد

آتش هجران تو هر سینه ای را کرده مجروح
از فراقت هر چه مومن سینه ای تبدار دارد

صبح جمعه ندبه می خوانیم ما چشم انتظاران
هر که شد چشم انتظارت دیده ای خونبار دارد

آشتی با خواب چشم ما نخواهد کرد هرگز
هر که شد دلداده ی تو دیده ای بیدار دارد

بی تو ما را زندگی سخت است ای اوج تمنا
زندگانی بی تو صد پیچ و خم دشوار دارد

دم زدم از تو ولی در راه تو گامی نرفتم
مایه ی عار شما تنها به این اقرار دارد

در دل کافر هم از هجران تو شوری است برپا
او به ظاهر گر چه بر بود شما انکار دارد


  • ۱۹ مهر ۹۷ ، ۰۹:۵۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی


چه می شود اگر آن گلعذار باز آید
دوباره فصل گل و نوبهار باز آید

غبار غم به روی چهره های ما بنشست
خوشا کسی که زداید غبار، باز آید

جهان ما به لب پرتگاه ویرانی است
نجات یابد اگر شهریار باز آید

بدون یار نمانده قرار در دل ها
خدا کند که به دلها قرار باز آید

نشسته ام همه ی عمر بر سر راهش
بدان امید که از این رهگذار باز آید

به چشم ، خار غم هجر یار رفت، ای کاش
کسی که می کشد از دیده خار باز آید

کجاست یکه سواری که ناجی بشر است
چه می شود اگر آن تکسوار باز آید

اسیر حسن کمال و جمال او شده ام
چه می شود که گل هشت و چار باز آید

بدان امید بریزم ز دیده اشک فراق
که آن که پاک کند چشم زار باز آید

نجات مردم دنیا برای او سهل است
خوشا که ناجی این روزگار باز آید

نفس کشیدن من، مردنی است تدریجی
دوباره زنده شوم گر نگار باز آید

برای آمدنش انتظار کافی نیست
که از انتظار فقط انتظار باز آید

  • ۱۵ مهر ۹۷ ، ۰۹:۰۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

1

در ره شام ستم سخت فداکاری کرد
با تن او غل و زنجیر وفا داری کرد

خیمه در آتش بیداد و ستم شعله کشید
سوخت او از غم و یک عمر عزاداری کرد
2
وقت آن است گرفتارعزیزی باشیم
در همه عمر هودار عزیزی باشیم

زهر نوشیده و پوشیده به تن رخت سفر
وقت آن است عزادار عزیزی باشیم
3
گریه هایش همه از حادثه ی عاشوراست
بر لبش از غم بابا همه دم  واویلاست

زهر نوشیده و در بستر مرگ است آقا
خیمه ی غم ز عزایش به دل ما بر پاست
4
زهر نوشیده و می سوخت تمام جگرش
بسته بود او به یقین توشه و بار سفرش

لب او خشک تر از حلق علی اصغر(ع) بود
روضه ی مشک و عطش خواند ز داغ پدرش
5
سهمش از حادثه ی کرب و بلا ماتم بود
دل او در همه ی عمر لبالب غم بود

گریه هایش همگی بوی محرم می داد
دامنش از غم سالار شهیدان یم بود
6
دل او صبح و مسا آینه ی ایمان بود
چشمش از خوف خدا در همه دم گریان بود

زهر نوشیده و آتش جگرش را می سوخت
آتشی که به همه زندگی اش پایان بود


  • ۱۱ مهر ۹۷ ، ۱۰:۰۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی

 

شد نیمه شب ولی خبر از باب او نشد
زینب(س) حریف آن دل بی تاب او نشد

شد ماه او در آن شب ظلمت سر پدر
ماهی به روشنایی مهتاب او نشد
2
او با سر پدر سخن آغاز کرد و بعد
با شور و شوق مهر خود ابراز کرد و بعد

اهل حرم همه به سر و سینه می زدند
چون مرغ بال بسته که پرواز کرد و بعد...
3
بالش شکسته بود ولی پر کشید و رفت
آب زلال  چشمه ی کوثر چشید و رفت

چون دختر رسول(س) قد او خمیده بود
مویش سپید و پیش خدا رو سفید و رفت
4
دستان خود چرا به کمر داشت دخترک
چشمان خون ز داغ پدر داشت دخترک

بار دگر سراغ پدر را گرفت او
چون با پدرهوای سفر داشت دخترک
5
آن شب دلش گرفته و حالش فگار بود
زنجیر غم به دور تن او حصار بود

می گفت عاشقانه با سر بابای خود سخن
نایی نداشت دیگر و در احتضار بود

  • ۰۹ مهر ۹۷ ، ۰۸:۵۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی

خلق می پرسند جانان تو را منزل کجاست؟
آن که برده وصف او از ما هزاران دل کجاست؟

آدمی سر تا به پا نقص است سرتا پاست عیب!
آن که سرتا پا کمال است، آدم کامل کجاست؟

وصف روی یار بشنیدیم و مجنونش شدیم
 عقل می پرسد که ای مجنون بگو عاقل کجاست؟

در تمام عمر خود باید ز شمع یار سوخت
گر نسوزد بال و پر از عشق پس حاصل کجاست؟

یار ما آنجاست که تسبیح و تحمید خداست
یار اگر خواهی تماشا کن، چنین محفل کجاست؟

یار ما سر تا به پا نور است، در خاکش مجو
مثل او یاری چنین پیدا ز آب و گل کجاست؟

او نگین پادشاهی می دهد بر سائلش
او جواد است و سخاوتمند، گو سائل کجاست؟

کشتی عالم به طوفان حوادث غرق شد
ناخدایی که او بَرَد کشتی سوی ساحل کجاست؟

جمعه جمعه، ندبه ندبه اشک هجران ریختیم
یار ما اما نیامد پس چرا؟ مشکل کجاست؟

تا طلوع صبح فردا چشم در راهیم ما
ما فرج را از خدا خواهیم، مستعجل کجاست؟

  • ۰۴ مهر ۹۷ ، ۰۸:۳۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی


هنگام ظهر و تشنه و تابستان
در شوره زار وادی شورستان

خشکیده است هر دو لبم اما
می ریزد از دو دیده ی من باران

در دل به غیر غصه نمی یابم
در سینه نیز داغ غم هجران

از یار نیست هیچ خبر اما
غمها همه به سینه ی من مهمان

اینجا اسیر غصه و دردم من
اینجا اسیر سلطه ی صد طوفان

گشتم ولی نجستم اثر هرگز
از آنچه نام اوست سر و سامان

حلال مشکلات در اینجا نیست
اینجاست دردها همه بی درمان

در انتظار فصل بهارم من
باید که صبر پیشه کنم الان

پس بشمرم تمام دقایق را
شهریور ماه و مهر و سپس آبان

چندی اگر که صبر کنم پیشه
خواهد گرفت فصل خزان پایان

آید بهار خرمی و شادی
سرسبز می شود همه ی بستان

آید ز راه منجی انسان ها
تا کاخ ظلم و جور کند ویران

دلها شود ز نور خدا روشن
لبها همه به لطف خدا خندان

هر آن کسی که لب به سخن بگشود
آرد به لب فقط سخن از قران

هرگز دگر شکسته نخواهد شد
در آن زمان میان بشر پیمان

گلشن شود تمام جهان آن روز
سینه پر از یقین شود و ایمان

نفس اماره به بند خواهد شد
آن گونه که اسیر شود شیطان

شور و شوق و شعف شود زنده
خوش طعم، طعم زندگی انسان

از ظلم و جور اثر نخواهد ماند
عدل است شیوه ی حکومت هر سلطان

ما منتظر طلوع خورشیدیم
تا غصه و رنج و غم رسد پایان

  • ۰۳ مهر ۹۷ ، ۰۹:۳۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی