اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

مولای دلشکسته ی ما شیعیان سلام

ای داغدار و غم زده و خسته جان سلام

تو در تمام عمر عزادار بوده ای
بر درد و رنج و غصه گرفتار بوده ای

این روز ها هزار برابر شکسته ای
آخر به داغ حضرت بابا نشسته ای

رخت عزاست بر تن تو ایها العزیز 
آتش گرفته گلشن تو ایها العزیز

در کودکی به داغ پدر مبتلا شدی
لبریز داغ و حسرت و رنج و عزا شدی

در این غم عظیم خدا صبرتان دهد
آقا شدی یتیم خدا صبرتان دهد

آقای من تو بی کس و بی یار تر شدی
 لبریز غصه بودی عزادار تر شدی

هم داغدار مادر پهلو شکسته ای
هم در کنار مرقد بابا نشسته ای

گر دست می زنی به سر از داغ عسکری
دل در مدینه داری و غمگین مادری

امروز با تمام توان گریه می کنی
هم در نهان و هم به عیان گریه می کنی

بوده لباس تو همه ی عمر رخت غم
در زیر بار غصه شده قامت تو خم

هم در عزا و داغ پیمبر(ص) گریستی
هم در عزای حضرت حیدر(ع) گریستی

روزی ز داغ حضرت مادر گریستی
تو پا به پای زینب(س) مضطر گریستی

از داغ مجتبی(ع) جگرت پاره پاره شد
قلبت کباب از غم و رنجی دوباره شد

دست عزا به سر زده ای در غم حسین(ع)
خون دلت همیشه روان بوده از دو عین

با یاد خشکی لب اصغر(ع) گریستی
با یاد نیزه و سر اکبر(ع) گریستی

با یاد تشنه کامی سقای تشنگان
خون گریه کرده ای تو به هر وقت و هر مکان

داغ رقیه(س) قلب تو را می کند کباب
با غصه های عمه ی خود می کشی عذاب

با یاد داغ و درد و غم آل مصطفی(ص)
یک عمر بوده ای به غم و غصه مبتلا

تنهاتر از همیشه ای ای صاحب عزا
داغ پدر برای تو سخت است و جانگزا

یابن الحسن(ع) امام زمان عرض تسلیت
قدت ز بار غصه کمان عرض تسلیت

عرش خدا سیاه پوش غم شماست
چشمان شیعه در غمتان چشمه ی بُکاست

زانوی غم گرفته بغل خیل قدسیان
راهی به سوی سامره اند اهل آسمان

افزوده شد به داغ تو یک غصه ی دگر
تنها تو ماندی و غم و این شام بی سحر

  • ۳۱ شهریور ۰۲ ، ۱۷:۵۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی

دوباره در دل ما رنج و غصه مهمان شد

دوباره فصل جدایی و درد هجران شد

دوباره کام بشر تلخ شد ز شیشه ی زهر
دوباره محنت و اندوه و غم فراوان شد

غریب توس تو رفتی از این جهان به بهشت
ولی ز داغ تو چشمان شیعه گریان شد

غم و مصیبت تو بس که سخت و جانفرساست
برای شیعه ز داغ تو مرگ آسان شد

تو رفتی و ز غمت ابر چشم بارانی است
لباس غصه و غم بر تن مسلمان شد

عزای تو زده آتش به قلب عالمیان
ز غصه خواهر غمدیده ات پریشان شد

غریب بودی و مظلوم رفتی از دنیا
غم تو ساکن دل های اهل ایران شد

نوای ذاکر و مداح هر دو غمگین است
نوای غصه و غم، نغمه ها و الحان شد

به عرش حضرت جبریل نوحه خوان شده است
سر ملائکه از غصه در گریبان شد 

تمام عالم هستی به غم گرفتار است
غمین ز داغ تو جنّ و پری و انسان شد

ز ابر دیده ی ما از غم تو خون جاری است
هَزار از غم تو ساکن نیستان شد

مزار تو به یقین قبله گاه دل ها شد
حریم کعبه ی تو مهد دین و ایمان شد

کبوتر دل ما شد اسیر غصه و غم
اسیر و در به در و راهی خراسان شد

و بود مطلع این شعر رنج و درد و عزا
و قصّه با غم و غصّه دوباره پایان شد

  • ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۱۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

تا که جان دارم به تن هستم گدایت یا حسن(ع)

ریزه خوارم بر سر خوان عطایت یا حسن(ع)

تو کریم اهل بیتی، من گدای کوی تو
جرعه نوش چشمه ی جود و سخایت یا حسن(ع)

دردمندیم و دوای تو به درد ما دواست
دردها آرام گیرد با دوایت یا حسن(ع)

صورت زهرا(س) که شد از ضرب سیلی نیلگون
شِکوِه بُردی از عدو نزد خدایت یا حسن(ع)

زهر نوشیدی و کام اهل عالم تلخ شد
شعله ور شد آتش دل ها برایت یا حسن(ع)

بیت الاحزان شد زمین و آسمان با رفتنت
خانه ی دل های ما ماتم سرایت یا حسن(ع)

خون دل ها خورده بودی و همه در تشت ریخت
مُرد از غم خواهرت پایین پایت یا حسن(ع)

یا حسن(ع) تابوت مرگت چون نشان تیر شد
سوخت از غصه غریب و آشنایت یا حسن(ع)

با حسین(ع) گفتی که «لا یوم کیومک» یا حسین(ع)
آمد امّا از عدو صدها بلایت یا حسن(ع)

آتش داغ تو باشد شعله ور تا روز حشر
تا ابد شیعه بسوزد در عزایت یا حسن(ع)

  • ۲۱ شهریور ۰۲ ، ۱۱:۰۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی

ماتم گرفت از خاک تا عرش خدا را

لبریز غم کرده قلوب انبیاء(ع) را

روح الامین پوشیده بر تن رخت ماتم
سر تا سر عالم به رنگ غصه و غم

غم در دل زهرای اطهر لانه کرده 
این خانه را غم مثل یک ویرانه کرده 

غم های عالم سوی حیدر(ع) شد شتابان
قلبش پر از غم شد دو چشمش زار و گریان

گشته کریم اهل بیت(ع) از غصه نالان
از چشم های او روان سیلاب باران

زانوی غم دارد بغل شاه شهیدان
شد قلب او از داغ جدّش بیت الاحزان

زینب(س) اسیر غصّه ها و رنج و غم هاست
دامان او از اشک غم مانند دریاست

شهد شهادت شد نصیب رهبر دین
بار سفر بست و جهان را کرد غمگین

مولا علی(ع) مشغول کفن و دفن او شد
اما سقیفه گرم بحث و گفتگو شد

شد نقشه ی غصب ولایت طرح آنجا
شد بحث پیرامون غصب باغ زهرا(س)

از این سقیفه انحراف آغاز گردید
با دستشان درهای دوزخ باز گردید

از این سقیفه بسته شد راه سعادت
از این سقیفه باز شد راه جهالت

با هم عوض شد جای حق و جای باطل
طوفان شد و یک باره گم شد راه ساحل

جای نبی(ص) بنشسته بت بالای منبر
شد غصب حقّ نایب خاص پیمبر(ص)

آیات کوثر زیر پا ماندند آن روز
صد فاتحه از بهر دین خواندند آن روز

بر چهره زهرای اطهر نقش سیلی 
پهلوی او از ضربه ی در  گشت نیلی

مسمار در بر سینه ی زهرا(س) اثر کرد
آل علی(ع) را در غم او خون جگر کرد

با ریسمان بستند دستان علی(ع) را
تحریف ها کردند قرآن نبی(ص) را

شد واژگون اسلام از نیرنگ کفار
دیگر مسلمانی شده یک امر دشوار

زشتی نشسته جای تقوا و نکویی 
عالم شده لبریز نیرنگ و دو رویی

از این سقیفه جان انسان گشت ارزان
انسان فراوان کشته شد با نام قرآن

از این سقیفه گشت جایز هر حرامی
گم شد حلال و نیست از او هیچ نامی

اسلام شد بخشی ز توضیح المسائل
تا از مسلمانی نباشد هیچ حاصل

هر کس به ظنّ خود کند تفسیر قرآن
نام و نشانی نیست از اسلام و ایمان

 بعد از نبی(ص) شد ظلم بر زهرا(س) و حیدر(ع)
خون گریه کن ای شیعه از داغ پیمبر(ص)

  • ۱۹ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۱۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

به سوی شام شدی رهسپار خواهر من
شدم ز دوری تو بی قرار خواهر من

به جسم بی سر من چون نبود دادرسی
به انتظار تو ماندم که از سفر برسی

چو دیر شد سفرت دست از این جهان شُستم
به زیر سنگ لحد، بین بوریا خُفتم

اسیر رفتی از اینجا به شام خواهر من
بگو به من به کجا مانده است دختر من

به روی نیزه تو را یار و همسفر بودم
تمام راه برای تو خون جگر بودم

بدیدمت که عدو تازیانه ات می زد
به بند ظلم و جفا بی بهانه ات می زد

به سوی شام شما را پیاده می بردند
به روی خار مغیلان تو را می آزردند

چگونه بشنوم آنچه گذشته است تو را
کشیده ای تو هزاران هزار رنج و بلا

شکسته بالی و رنگ کبود داری تو
نشان ز کوچه ی قوم یهود داری تو

به روی نیزه سر من، شما اسیر به دام
سر من و اُسرا شد نشان سنگ ز بام

به نیزه راس شهیدان مقابلت دیدم
سر شکسته ی با چوب محملت دیدم

عدو، خیام حرم، غارت و چپاول ها
یتیم و بند غم و ریگ داغ، تاول ها

به کودکان یتیم آن که مشت و سیلی زد
دوباره ضربه به پهلوی گشته نیلی زد 

به همره تو علمدار لشکر آمده بود 
به روی نیزه علمدار، با سر آمده بود

به روی نیزه نمودم تلاوت قرآن
به پای نیزه تو بودی اسیر و سرگردان

ز روی نیزه بدیدم که کودکی جا ماند
شبیه ریگ بیابان به زیر پاها ماند

به حالتان عوض گریه، خنده سر دادند
رقیه(س) را به خرابه سر پدر دادند

به بزم شامِ شراب و جسارت دشمن
عصای دشمن اسلام خورد بر لب من

به هر کجا که یتیمی ز ناقه می افتاد
دوباره خورد کتک بی شمار از جلّاد

به جای اشک دو چشم تو چشمه ی خون بود
ز غصه های جهان، غصه ی تو افزون بود

گریستم ز روی نیزه من به همراهت
گرفتم آتش از آن سوز غصه و آهت

خوش آمدی به مزارم خدا نگهدارت
اسیر بند ستم، من شدم بدهکارت

تو را به فاطمه(س) و مرتضی(ع) و پیغمبر(ص)
ببخش از سر لطف و کرم مرا خواهر

خوش آمدی به مزارم سرت سلامت باد
سپاس جان برادر نمودی از من یاد

  • ۱۲ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۱۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی