اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

ظهر یک روز گرم تابستان
در کجا
کوچه بنی هاشم
کوچه باریک
تنگ
فرش کوچه ز سنگ
خاطرات کبود یک مادر
چادرش خاکی
قامتش هم خم
کوچه اینک فرو شده در غم
 مادر مهربان یک امت
که به وقت قدم زدن باید
دست بر  شانه ی پسر گیرد
سر به مغرب خمیده شد خورشید
گوهر عصمت از کمر بشکست
باید از سنگ فرش کوچه شنید
شرح جانسوز قصه را اینک
دیده اند
 سنگهای آن کوچه
ماجرا را یکایک از نزدیک
مادری  قامتش کمان چون دال
گونه هایش ولی شده نیلی
خورده از بس که مادر امت
 از عدوی خدا و دین سیلی
می چکد خون ز گوشه ی چشمش
بازویش هم
 ز ضرب در نیلی
روضه از کوچه می شود آغاز
کوچه لبریز بی نهایت  راز
باز کن سنگ کوچه لب ها را
باز گو قصه ی کتک ها را
سخنی از فدک بگو با من
تو ز درد و کتک  بگو با من
گر چه سخت است درد هر سیلی
 سخت تر انحراف در دین است
سخت تر عهد شوم و ننگین است
غصب شد چون ولایت حیدر(ع)
راه گم شد
به نا کجا شد ختم
هر کسی پا به نا کجا بگذاشت
رو به باطل
و در فنا شد ختم
غصه از قصه است و فرجامش
انحراف طریق و انجامش
دوستان،
چاره چیست؟
باید سوخت؟
باید ساخت؟
یا که باید تفکری تازه
طرح نو
طرح تازه ای انداخت؟
به کدامین طریق باید رفت؟
شیعه آگاه
شیعه بیدار است
راه حق روشن است
هموار است
تا علی(ع) مقتدای تک تک ماست
راه ما
راه حق
طریق خداست

  • ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۳۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی


نشسته حضرت خورشید در غم مهتاب
شب است و می چکد از چشمه سار چشمش آب

گرفته اند به زانوی غم دو دست عزا
کنار حضرت خورشید جمعی از اصحاب

میان کوچه به رخسار ماه سیلی خورد
و دست حضرت خورشید بسته شد به طناب

درست لحظه ی غصب ولایت حیدر(ع)
گرفت رنگ عزا گوشه گوشه ی محراب

شب و سکوت و غم و ناله ی جدایی یار
و کوه صبر که از غم نبود او را تاب

نبود راه زیادی اگر چه تا ساحل
شده است کشتی اسلام اسیر یک گرداب

بریز اشک عزا وقت گریه کردن شد
سزاست گر که ببارد ز دیدگان خوناب  

  • ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۳۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی

با آن که رنگ خاطره هایش کبود بود
زیباترین ترانه ی ملک وجود بود

با قامت شکسته و دستان بر کمر
پیوسته در قیام و قعود و سجود بود

ورد لبان او همه تسبیح کردگار
ذکر خدا هر آنچه که او می سرود بود

هجده بهار هدیه گرفته است از خدای
حالا برای رفتنش اما چه زود بود

در گرد شمع او پر پروانه اش بسوخت
زین سوختن تمام فضا بوی عود بود

می سوخت درب خانه ی  مولا در آن میان
از جور دشمنی که زبون و حسود بود

می سوخت درب خانه و مادر به پشت در
میخ جفا به جانب او در فرود بود

مادر ز ضرب در شده نقش زمین ولی
از داغ محسنش، سخنش رود رود بود

 

  • ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۳۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی


شب شهادت زهراست دیده دریا شد
برای گریه ی بی انتها مهیا شد

علی به شانه ی خود جان خویش را می برد
دوباره غافله سالار عشق تنها شد

امیر عشق که با چاه درد دل می کرد
فراق و درد جدایی و هجر معنا شد

ز داغ حضرت زهرا (س) جهان پر از غم شد
غمی که تا به قیامت نصیب دنیا شد

تمام عالم هستی لباس غم پوشید
و رنگ روز جهان هم به رنگ شبها شد

دوباره عرش الهی شده عزاخانه
و جبرئیل امین نوحه خوان زهرا(س) شد

دوباره حوری و غلمان همه عزادارند
دوباره بزم عزا در بهشت برپا شد

اگر چه پهلوی زهرا(س) ز ضرب در بشکست
ولی عدوی خدا و رسول (ص) رسوا شد

  • ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۰۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی

در کنار جنازه ی زهرا(س) صاحب ذوالفقار می گرید
دختری در عزای مادر خود مثل ابر بهار می گرید

ناله ی بچه های فاطمه(س) را بشنو از همیشه تاریخ
در غم جانگداز مادر خود کودکی زار زار می گرید

در غم بانوی عفاف و حجاب، نوحه خوان گشته جبرئیل امین
می زند دست غم به سینه و سر، با دلی داغدار می گرید

نیست جنت اگر چه جای عزا، اهل جنت همه عزا دارند
حضرت خاتم النبیین هم، آن میان آشکار می گرید

شیعیان جمله خاک غم بر سر، دست غم هم گرفته بر زانو
مومنین در عزای دخت رسول(س)، همه بی اختیار می گرید  

چشم ها چشمه سار خون شده اند، سینه سرشار غصه و اندوه
بی گل روی حضرت زهرا(س)،آسمان بیقرار می گرید

فصل اندوه و غصه و غم شد، روز محشر مرا مجسم شد
چون بساط عزا فراهم شد، دیده چون جویبار می گرید

یوسف فاطمه(س) عزادار است، چشم هایش ز غصه خونبار است
روز و شب در عزای مادر خود،بی حد و بی شمار می گرید

  • ۱۸ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی


تا یار من به خانه ی دل میهمان شده
دیگر نه دل، که خانه ی دل جمکران شده

از آن زمان که خانه ی دل شد دیار دوست
باغ بهشت گشته دل و بوستان شده

من پیر بودم و دل من پیر تر ز من
حالا به یمن مقدم او دل جوان شده

سکنی گزیده در دل اگر یار مهربان
نامش همیشه بر لب و ورد زبان شده

با نور اهل بیت(ع) مزین شده دلم
آری شعاع نور خدا بیکران شده

با یاد دوست خانه ی دل می شود بهشت
عمریست دل به دلبر من میزبان شده

من تاجر دلم، دل اگر صاف و صادق است
این روزها بهای چنین دل گران شده

جز نام اهل بیت(ع) ندارم به لب سخن
هر گز عجب مدار، لب ار در فشان شده

  • ۱۳ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۵۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی


شام غریبان کوثر قران است
به گونه ی حیدر (ع)اشک دوچشمان است

خانه ی دل ها در مصیبت زهرا(س)
لبالب از غصه، خراب و ویران است

زینب(س) مظلومه، دست عزا بر سر
دو چشم او از غم ، همیشه گریان است

حسن(ع) به روی قبر مادر افتاده
ز دوری مادر چو جسم بی جان است

حسین(ع) می گوید که مادرم را کو
دو چشم معصومش، ابر بهاران است

خانه ی بی زهرا(س)، کویر تفتیده است
بدون او دنیا، به مثل زندان است

فضه پریشان حال،ز غصه می نالد
اشک دوچشم او، به روی دامان است

حضرت جبرائیل، آه و فغان دارد
ز غصه اسرافیل، بی سر و سامان است

در غم جانسوز دخت رسول الله(ص)
تا به قیامت غم، به سینه مهمان است

نوای نی امشب نوای اندوه است
به شیعه هم ناله، نی و نیستان است

به دیده ها اشک و به دل دو صد غصه
به سینه از این داغ، هزار طوفان است

شام غریبان است ، بریز اشک غم
که مزد این گریه، بهشت رضوان است

  • ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۲۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی

 

از آتش غمت دو جهان سوخت مثل شمع
ملک بهشت و باغ جنان سوخت مثل شمع

بغضی به سینه داشت موذن ز داغ تو
در حنجره نوای اذان سوخت مثل شمع

وقتی بهار عمر تو یکباره شد خزان
فصل بهار و فصل خزان سوخت مثل شمع

نیلی چراست صورتت ای بانوی عفاف
حیدر(ع) ز غصه ی تو عیان سوخت مثل شمع

آتش ز نام فاطمه(س) خاموش می شود
بردیم نامت از چه زبان سوخت مثل شمع

از آن زمان که محسن(ع) مظلوم شد شهید
هردم هزار بار زمان سوخت مثل شمع

وقتی میان کوچه مادر ما را کتک زدند
جان تمام عالمیان سوخت مثل شمع

پهلو شکسته ای و دل از داغ توست خون
تنها نه من، که پیر و جوان سوخت مثل شمع

جان جهانی و ز غمت شد جهان ملول
جان و جهان و روح و روان سوخت مثل شمع

خیر النساء تو هستی و از آتش غمت
با اشک و آه قلب زنان سوخت مثل شمع

 

  • ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۰۷:۴۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی