اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

کاروان برگشته از شام بلا
آمده حالا به خاک کربلا

کاروان ره توشه اش حزن و غم است
کارشان اندوه و اشک و ماتم است

 گر چه محزون و عزادار آمده
کاروان با شوق دلدار آمده

چادر زن ها پر از گرد و غبار
دیده ها از خون دلها اشکبار

گونه ها از ضرب سیلی نیلگون
دامن از اشک دو دیده پر زخون

کاروان آمد کنار قبر یار
فرصتی شد تا بگرید زار زار

قافله با رسم و آداب تمام
بر شهیدان کرد تعظیم و  سلام

السلام ای اختران سوخته
عالمی را درس عشق آموخته

السلام ای جسم های چاک چاک
جسم های آرمیده زیر خاک

السلام ای ماه و ای خورشید دین
السلام ای معنی حق الیقین

السلام ای حنجر خشک از عطش
ای ز فرط تشنگی بنموده غش

السلام ای معنی ام الکتاب
ای که جسمت ماند زیر آفتاب

السلام ای جسمهای سر جدا
مانده زیر آفتاب کربلا

زینب کبری(س) امیر کاروان
بر سر قبر برادر روضه خوان

من چهل منزل ز غم می سوختم
روز و شب از داغ تو افروختم

من چهل وادی کشیدم رنج و غم
قامتم از درد هجران تو خم

روز و شب بودم ز داغت بی قرار
گریه کرده چشم من بی اختیار

خیمه ها می سوخت ، زینب(س) بیشتر
حرف مردم زد به جانم نیشتر

چون فتاد از ناقه طفلی روی خاک
جانم از تن شد برون، روحی فداک

لحظه لحظه مرگ خود را دیده ام
من چهل منزل ز غم نالیده ام

چوب چون میزد به لبهایت یزید
خون دل از دیده گانم می چکید

بر سر نی راس خونین تو بود
گونه های دخترت هم شد کبود

بوسه زد بر حنجر تو خواهری
بعد هم دیدم سرت خاکستری

من چهل منزل مصیبت دیده ام
من ز باغ غصه ها، غم چیده ام

کاش من هم  مثل تو در کربلا
می شدم  در راه دین حق فدا

خاک کوی تو برایم توتیاست
بی تو این دنیا مرا دار عزاست

ای که نامت زینت عرش خداست
تا قیامت از غمت ماتم بپاست  

  • ۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

با دلی اندوهگین و پر زغم
شرح کوتاهی بگویم از الم

هست موضوع سخن چون اربعین
ماجرا را شرح گویم اینچنین

اربعین یعنی چهل شب اشک و آه
بر سر نیزه سر خورشید و ماه

اربعین یعنی ستم بعد از ستم
اشک و اندوه و عزا و حزن و غم 

اربعین یعنی دوباره کربلا
اربعین یعنی بلا بعد از بلا

اربعین یعنی چهل منزل فراق
گریه ، ناله ، اشک در راه عراق

اربعین یعنی عزای بی حساب
اربعین یعنی که دل های کباب 

دامنی از اشک دیده همچو یم
اربعین یعنی دلی لبریز غم

اربعین یاد آور ظهر عطش
کودکان تشنه لب در حال غش

اربعین یعنی که در بزم شراب
چوب خوردن بر لب ام الکتاب

اربعین یعنی نگون از صدر زین
کودکی از داغ  بابا دلغمین

خار در پا، اشک غم در دیده ها
اربعین یعنی جفا بعد از جفا

بر سر نی راس خونین خون چکان
خواهری در پای نیزه قد کمان

اربعین یعنی سری در تشت زر
بر سر نی هم، سری همچون قمر

اربعین یعنی غل و زنجیر و نی
خوردن از جام بلا پیوسته می

پای ها از خار تاول ها زدند
ناله ی اطفال گریان هم  بلند

اربعین یعنی سری از تن جدا
اربعین یعنی میان خون شنا

دود و آتش، خیمه های سوخته
اربعین یعنی دلی افروخته

کودکی از ناقه گر شد سرنگون
غم روی غم ها شود آن دم فزون

گر خورد سیلی به رویش بیشتر
می زند بر جان آدم نیشتر

گوش او گر پاره گردد از ستم
خانه ی دل می شود لبریز غم

اربعین یعنی دو چشم اشک بار
تا نفس باقیست گریان زار زار

جان زینب (س) بود اینک در مزار
داغ زینب(س) بود اما بی شمار

بود گرم گفتگو با جان خود
خون دل می ریخت از چشمان خود

سرگذشت کاروان را شرح داد
درد دلها کرد و غم بر غم نهاد

گِرد زینب(س) جمع اهل کاروان
زینب کبری(س) هم آنجا روضه خوان

روضه ی ظهر عطش را باز گفت
قصه را با شیوه ای ممتاز گفت

پاره شد بغض و همه گریان شدند
پای تا سر جملگی طوفان شدند

آبیاری شد زمین از اشکشان
جای هر قطره بر آمد صد اذان

شاخه ها روییده شد از هر اذان
رفت هر شاخه به سوی آسمان

زنده شد اسلام و احیا گشت دین  
کربلا شد ملک هستی را نگین

  • ۲۴ آبان ۹۵ ، ۰۹:۰۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی


با زهم دیده ما در غم تو بارانی است
سینه لبریز غم است و یم دل طوفانی است

از غمت رخت سیه بر تن اهل دو جهان  
کار صبح و شبشان ندبه و سر گردانی است

سوخته در غمت آقا به خدا سینه ی ما  
حال و احوال همه اهل جهان بحرانیست

گر علی(ع) داد ندا فزت و رب الکعبه
پسری نیز به دنبال پدر قربانی است

قطره ی اشکی و تا عرش خدا پیمودن
در عزای تو همه ناله ی ما عرفانی است

کار تو ظهر عطش معجزه عشق خداست
تا ابد کار همه عالمیان حیرانی است

سر تو بر سر نی جلوه گری کرد بسی
کار ما در غم تو بی سر و بی سامانی است

چون که ویرانه نشین اهل و عیال تو شدند
کار ما دلشدگان در غمشان ویرانی است

  • ۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۴:۱۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

ای کاش دل من هم شورای نگهبان داشت
یک مانع پولادین از حمله شیطان داشت

ای کاش که دل لبریز از نور خدا می شد
یعنی که بشر در دل یک شمع فروزان داشت

بر وفق مراد ما گر بود همه اوضاع
هر لحظه بنی آدم،حال خوش و خندان داشت

ای کاش همه عالم در صلح و صفا می بود
انسان عوض کینه، در سینه گلستان داشت

ای کاش که بودم من، از سرّ خدا آگاه
آگاهی و دانایی در سینه ام اسکان داشت

تقسیم اگر می شد سرمایه ی این دنیا
هریک ز بنی آدم صد ملک سلیمان داشت

ای کاش بشر می شد سرشار خدا خواهی 
یعنی که دلی لبریز از باور و ایمان داشت

ای کاش همه عالم لبریز صفا می شد
هر عاشق شیدا دل،یک یوسف کنعان داشت

ای کاش که دلها بود از حب علی(ع) لبریز
از عشق علی(ع) انسان، صد دفتر و دیوان داشت

  • ۲۰ آبان ۹۵ ، ۰۸:۲۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی


قافیه های شعر من رنگ صفر گرفته است
ز کاروان کربلا دلم خبر گرفته است

به سوی شام غصه ها روانه کاروان غم
 و ساربان سنگ دل به نیزه سر گرفته است 

دخترکی سه ساله با موی سپید دیده اید؟
از چه دو دست خویش را او به کمر گرفته است؟

بود سر عموی او به نیزه در مقابلش
پیش دو چشم دخترک قرص قمر گرفته است

دختر قد خمیده ای که دور بوده از پدر
هوای دیدن پدر وقت سحر گرفته است

اگر چه در غم پدر ز دیده خون گریسته
ولی به روی دامنش درّ و گهر گرفته است

در عجبم که آسمان چرا نگشته واژگون
دیده شده پر از غم و سینه شرر گرفته است

از آن سفر گذشته است اگر چه سال ها ولی
چه اشکها ز چشم ما از آن سفر گرفته است

خاطره های دخترک تمام رنگ غصه داشت
قصه به سر رسیده و دیده ی تر گرفته است

  • ۱۲ آبان ۹۵ ، ۰۸:۳۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی


تا نام رقیه(س) بر لبم جاری شد
کار من و دل هر دو عزاداری شد

در کار من ار چه بود صد ها مشکل
با یاری او رفع گرفتاری شد
***
گفتم رقیه (س) از غم او دل دو نیم شد
صد غصه در سرای دل من مقیم شد

از داغ دختر خرابه نشین تا به روز حشر
ماهی است غصه دار و به غم یاکریم شد  
***
ما در غم رقیه(س) عزادار گشته ایم
از درد داغ او همه بیمار گشته ایم

او چون به بند ظلم گرفتار گشته بود
ما هم به دام غصه گرفتار گشته ایم
***
پهلو سیاه، گونه اش اما کبود بود
راس برادر و پدرش بر عمود بود
 
آتش به خیمه ها زده بودند و دخترک
با قامت خمیده به حال سجود بود
***
 یک کودک سه ساله ولی گونه ای کبود
راس پدر مقابل او بر سر عمود

حلال مشکلات بشر دست های اوست
با دست های کوچک خود صد گره گشود

***
شد نیمه شب و رقیه(س) بابا می خواست
بر حالت خود، دم مسیحا می خواست

راس پدرش در طبقی نزدش بود
این دختر دلخسته تسلا می خواست 

  • ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۳:۳۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی


تا نفس باقی است از چشمان ما غم می چکد
اشک غم از چشم فرزندان آدم می چکد

بعد روز حادثه از خاک می جوشد بلا
از دو چشم آسمان هم اشک ماتم می چکد

قصه را آدم شنید و سالها خون گریه کرد
خون ز چشم حضرت خاتم دمادم می چکد

ظهر عاشورا شد و رنگ دو عالم شد سیاه
تا جهان باقیست خون از چشم عالم می چکد

تا قیامت رنگ غم بر چهره دارد این جهان
اشک غم بر گونه اش مانند شبنم می چکد

هر کسی بشنید شرح غصه را شد دلغمین
اشک او از چشمه سار دیده نم نم می چکد

نیست ماهی جز محرم ثبت در تقویم ما
دم به دم از چشم ما ماه محرّم می چکد

  • ۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی


به سوی شام می رفتیم و شام غصه ها در پیش
اسیر بند غم بودیم و دام غصه ها در پیش

اگر چه کاروان را سوی بزم شام می بردند
لب بابا و ضرب چوب و جام غصه ها در پیش

چو می بردند ما را رو به سوی خانه های شهر
غم و  زخم زبان و سنگ بام غصه ها در پیش

اگر چه کاروان سرتا به پا لبریز غمها بود
غم و درد و مصیبت ها، سلام غصه ها در پیش

در عالم هیچکس مانند ما نادیده رنج و غم
بلا بعد از بلا، درد و دوام غصه ها در پیش

اگر چه بارها مردیم در ظهر عطش اما
برای کشتن ما اهتمام غصه ها در پیش   

چنان بار مصیبت خم نموده قامت ما را
که تسلیم غمیم و احترام غصه ها در پیش

چهل منزل صبوری،غصه و اندوه و درد و غم
سپس تا بی نهایت ازدحام غصه ها در پیش  

از اول غصه ها با ما سر ناسازگاری داشت
شد از کوچه شروع و التزام غصه ها در پیش

  • ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی