اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

حسین(ع) مظهر بخشندگی و جود و سخاوت 
حسین(ع) الگوی انصاف و عدل و عدالت 

خلوص و صدق و صفا در وجود او متجلّی 
نماد پاکی و عصمت، نماد صدق و صداقت

دلیری است یکی از صفات بارز ایشان
نزاده مادر گیتی چو او کسی به شجاعت

تمام هستی خود را فدای دوست نمود او
که اوست اسوه مهر و وفا و حلم و محبّت 

ندیده چشم فلک همچو او کسی به بصیرت 
نکرد قامت خود خم به زیر بار مذلّت

حسین(ع) رهبر آزادگان هر دو جهان است
حسین(ع) منظر حلم و فتوت است و کرامت

حسین(ع) یک تنه با لشگری مقابله کرده
حسین(ع)حیدر(ع) ثانی به وقت رزم و رشادت 

بزرگواری او شد زبانزد همه عالم
شرف گرفته از او درس احترام و شرافت  

تمام هستی خود داد و سیّد الشهدا(ع) شد
همیشه در سر خود داشت شور و شوق شهادت 

حسین(ع) راهنمای تمام عالمیان است
به روی نیزه سر او چراغ راه هدایت 

وجود او همه لبریز آیه های خدا بود
سر بریده ی او هم گشود لب به قرائت

به جز طریق هدایت قدم نزد به طریقی
ره حسین(ع) طریق صلاح و خیر و سعادت

گدای در گه اوئیم و شاه هر دو جهانیم 
که هست بر سر ما تا به حشر تاج ولایت 

عزیز فاطمه(س) و جد نه امام، حسین(ع) است 
حسین(ع) سرو خرامان گلستان امامت 

شب شهادت خود را به سوز و ناله سحر کرد 
که اوست مظهر ایمان که اوست راز عبادت 

شفیع شیعه به فردا «حسین علیه السلام »است
چه لطف شامل ما شد که کار اوست شفاعت

مرا که بوده به لب ورد یا حسین(ع) همیشه
چه غم ز شدت رنج و بلا به روز قیامت

  • ۲۲ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۴۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی

اشک و اندوه، روضه ی گودال 
کمر از بار رنج و غصه هلال

زیر سر نیزه ها تنی مدفون 
خواهری در کنار او بی حال

در عزایش همه جهان غمگین
همه دل ها ز غصه مالامال

سیلی و طعنه و شکنجه و درد
تا چهل روز و شب همین منوال

وقت وارد شدن به هر شهری
بد دهانی به جای استقبال 

از روی پشت بام هرخانه
سنگ خوردن به سر بدون مجال

همهمه، ازدحام و فتنه و شر
سر یک گوشواره جنگ و جدال 

چشم ها چشمه های خون اما
صحنه ها صحنه ی پر از جنجال 

زیر سم ستور پیدا بود
چند تا جسم بی کفن پامال

تازیانه فرود می آمد
بی محابا به پیکر اطفال 

سر خورشید شد جدا از تن
تا که شاید رود به سوی زوال

سر هر نیزه ای نظر کردم
ماه نو بود و وقت استهلال

پای نیزه محرم  غم بود
روی هر نیزه اول شوال 

کودکی که فتاده از ناقه
می خورد تازیانه از جمّال

آن یکی می کشید معجر ما
می ربود آن یکی ز ما خلخال

موج می زد نفاق هر گوشه 
کشتن مومنین مباح و حلال

بی خدایان حسین(ع) را کشتند
به امید ثواب و اوج کمال 

زینب(س) و کاروان غصه و غم
زینب(س) و انتظار روز وصال

 

  • ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۰۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

1

واعظ دعای ختم عزا را بخوان که من
یک ساعت است منتظر آش نذری ام
2
دست عباس(ع)جدا گشت که زیرعلمش
من نمایش بدهم قدرت بازویم را
3
کشته شد تا که ببندم به سرم شال سیاه 
شال و پیراهن من هر دو به هم می آیند
4
هیئت مسجد پائین که دو تا طبل خرید
هیئت مسجد ما نیز سه تا طبل خرید
5
مرد همسایه ما داد چو یک بزغاله
پدرم داد به هیئت دو شتر را امسال
6
بیست تا باند روی خودروی هیئت بستیم 
تا صدا تا دو سه تا شهر دگر هم برسد
7
علم هیئت ما بیست ذراع و نیم است
پس عزادار تریم از همه ی هیئت ها
8
مادح هیئت ما شهره ی مداحان است
مزد مداحی او هست شبی صد میلیون
9
هست مداح پی گرمی بازار خودش
صد نفر گریه کن پول بگیر آورده
10
قاری هیئت ما قاری بین المللی است
هر تلاوت دوسه میلیون که بگیرد راضی است
11
جای آن که بزند دم ز ابا عبدالله(ع)
گفت مداح فقط مدح فلان حاجی را

  • ۱۵ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۰۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی

1
ای پدر با سر خود همسفر من  شده ای
کاش می شد بکشم دست نوازش به سرت
2
خواستم بوسه زنم بر تو و قدم نرسید
اصغرم بر سر نیزه تو چه رعنا شده ای
3
ساعتی نیست خداحافظی از من کردی
سرت از چه روی نی همسفر من شده است
4
قصد دارم  نکنم قصد ثوابی هرگز
تکه تکه شد از این قصد ابا عبدالله(ع)
5
ای پناه همه ی اهل دو عالم آقا
بی پناهان و اسیران حرم  را دریاب
6
می کشی دست نوازش به سر من عمه
تو که از من به غم و غصه گرفتار تری
7
دل من بهر تماشای پدر تنگ شده
بگذارید ببوسم لب و دندانش را
8
بابا مرا ببخش اگر پای نیزه ها
با آه و ناله باعث آزار تو شدم
9
خار و خاشاک،کف پای مرا می آزرد
کف پایم بنگر این همه تاول زده است
10
رویت شده خاکستری بابای خوبم
من هم شده نیلی رخم از ضرب سیلی
11
ترحمی که ز بس تازیانه خوردم من
شده است خون دل از چشم عمه ام جاری
12
باد چون زلف تو را بر سر نی می لرزاند
عرش حق از غم تو ناله کنان می لرزید1
ای پدر با سر خود همسفر من  شده ای
کاش می شد بکشم دست نوازش به سرت
2
خواستم بوسه زنم بر تو و قدم نرسید
اصغرم بر سر نیزه تو چه رعنا شده ای
3
ساعتی نیست خداحافظی از من کردی
سرت از چه روی نی همسفر من شده است
4
قصد دارم  نکنم قصد ثوابی هرگز
تکه تکه شد از این قصد ابا عبدالله(ع)
5
ای پناه همه ی اهل دو عالم آقا
بی پناهان و اسیران حرم  را دریاب
6
می کشی دست نوازش به سر من عمه
تو که از من به غم و غصه گرفتار تری
7
دل من بهر تماشای پدر تنگ شده
بگذارید ببوسم لب و دندانش را
8
بابا مرا ببخش اگر پای نیزه ها
با آه و ناله باعث آزار تو شدم
9
خار و خاشاک،کف پای مرا می آزرد
کف پایم بنگر این همه تاول زده است
10
رویت شده خاکستری بابای خوبم
من هم شده نیلی رخم از ضرب سیلی
11
ترحمی که ز بس تازیانه خوردم من
شده است خون دل از چشم عمه ام جاری
12
باد چون زلف تو را بر سر نی می لرزاند
عرش حق از غم تو ناله کنان می لرزید

  • ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۲۳
  • علی اسماعیلی وردنجانی

خواهید اگر مصیبت اصغر بیان کنم
اشکی به حد قلزم احمر بیاورید
***

دستهای تو پر آب است و لبانت خشک است
جان به قربان وفاداری تو یا عباس(ع)
***

یک نفر با بی نهایت درد و غم
قبر کند و خاک کرد و شرح داد
***

علم افتاد چو از دست علمدار حسین(ع)
خون دل از بصر اهل حرم جاری شد
***

تا که فرمود: ارحموا هذا الرضیع
جای آب از تیر شد سیراب طفل
***

چون سرت بر روی نی نغمه ی قران سرداد
به مدیح تو ملائک همه گفتند «الله»
***

جای گریه خنده بر لب داشت طفل
خنده اش فزت و رب الکعبه بود
***

عشق را می شود از جام بلا هم نوشید
گر که از دوست رسد جام بلا شیرین است
***

گفتا پدر خوش آمدی اما بگو مرا
در بین راه، نیزه چه می کرد با سرت؟
***

همه عالم ز غمت رنگ محرم دارد
دشمنانت همگی روی سیاهند امروز
***

سرش به سینه ی بابا تنش به زیر عبا
چه عاشقانه به سوی خیام بر می گشت
***

علم افتاد ز دستان علمدار حسین(ع)
مشک ای کاش سلامت برسد تا خیمه
***

من شکستم سر خود را که روی نیزه سری
پیش چشم اسرا، قاری قران می شد
***

بر سر نیزه سری قاری قران شده بود
لحن او مستمعین را به ستایش وا داشت
***

بین طشت زر و  بزم می و سوره یاسین
خون گریه کن ای دیده در این ماتم عظمی
***

کرده تشبیه تو را شیشه ی عطر آن شاعر
علت بوی خوش جمله ی گلهایی تو
***

دریا سزاست تا که بمیرد ز داغتان
ای تشنگان وادی کرب و بلای عشق
***

خنده ای کرد و سپس چشم از این دنیا بست
مرغ باغ ملکوت است،از این دنیا رفت
***

واعظ  دعای ختم عزا را تمام کرد
زینب(س) مزن به سر ز غم بی برادری
***

همه باید که بخوانیم نماز آیات
قمر هاشمیان بر سر نی منخسف است

  • ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۴۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

سرتا سر محله ی ما اشک و آه شد
رخت تمام اهل محله سیاه شد

خون گریه کن که ماه محرم رسیده است
هنگام اشک و ناله و ماتم رسیده است

تسلیم محض و تابع فرمان مادرم
با اشک دیده  گلشن و فردوس می خرم

تا روضه شهادت مولا شروع شد
جاری ز چشم اهل محله دموع شد

ای وای کودکان حرم تشنه مانده اند
در خیمه نغمه ی غم و اندوه خوانده اند

بهر نماز عشق بگیرد وضوی خون
از شط به کام تشنه گذارد قدم برون

سقای تشنه لب شده از صدر زین نگون
جاری ز چشم زینب کبری(ع) دو رود خون

ای وای من دو دست علمدار شد قلم
اطفال چشمشان شده از خون دل چو یم

مانده به روی خاک  تن بی سر حسین(ع)
ریزند خون دل همه اهل حرم زعین

زینب(س) زند به سر زغم بی برادری
بر روی نی حسین(ع) نماید پیمبری

گل های باغ دین همه پرپر شدند وای
آن شیشه های عطر چه بی سر شدند وای

صحرا ز خون اهل ولا گشته لاله گون
در خون طپیده کشتی اسلام، واژگون

آتش گرفته است خدایا خیام عشق
در خون طپیده است خدایا امام عشق

بالای نیزه راس علی اصغر(ع) است وای
از خون دل دو دیده ی زینب(س) تر است وای

اطفال پا برهنه روی خاک می دوند
از خستگی و تشنگی انگار در تبند

ای ساربان تو را به خدا اندکی خموش
از روی نیزه نغمه ی قران رسد به گوش

راس حسین(ع) کوچه به کوچه به روی نی
بزم یزید و سوره یاسین و جام می

نی چون مناره، راس حسین(ع) است چون اذان
پس میزنند بر لب او چوب خیزران

افتاد کودکی ز روی ناقه بر زمین
افزوده شد غمی به غم زینب(ع) حزین

هجده سر شهید روی نیزه شد بلند
از روی بام سنگ براین کاروان زدند

طفلی سه ساله خورده ز دشمن بسی کتک
این طفل نیز بوده مگر مالک فدک

پای برهنه، خار مغیلان، هوای داغ
کنج خرابه، ظلمت شب های بی چراغ

دست عدو و معجر ناموس مصطفی(ص)
ای وای من به آل علی(ع) این همه جفا

عالم از این مصیبت اگر مملو از غم است
این غصه در مقابل آن رنج ها کم است

قالوا بلاست ورد لب شیعه از ازل
مرگ است نزد این قبیله مصفاتر ازعسل

  • ۰۶ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۱۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی

 در شهر هست گر چه خبرها، غروب ها
صحراست پر زخوف و خطرها، غروب ها

هر کودکی کنار در خانه منتظر
در انتظار مهر پدرها، غروب ها

افتاده روی خاک تن بی سر حسین(ع)
زیر سنان و تیر و تبرها،غروب ها

هنگام ظهر جسم پدر زیر نیزه ها
 راسش ولی رود به سفرها، غروب ها

گاهی درست وقت سحر می شود غروب
وقتی که در طبق شده سرها، غروب ها

آن آتشی که خیمه ی آل علی(ع) بسوخت
دارد به جان شیعه شررها، غروب ها

آهی کشید زینب(س) و سوزاند  عالمی
آهی  که سوخت جان بشرها، غروب ها

از روی ناقه کودکی افتاد بر زمین
چون داشت سوی شام گذرها، غروب ها

تن های چاک چاک روی خاک کربلا
اما به  روی نیزه قمرها، غروب ها

چون در خرابه راس پدر را بغل گرفت
از بار غم شکست کمرها، غروب ها

زینب(س) به پای نیزه به لب ان یکاد داشت
از بهر دفع چشم و نظرها، غروب ها

خون حسین(ع) ناجی اسلام ناب شد
اسلام  ماند و لطف سپرها، غروب ها

گاهی غروب نقطه آغاز زندگی است
چون هست در شکست، ظفرها، غروب ها

  • ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۵۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی

در غمت آقا شدم قامت کمان از راه دور 
داغت آورده برایم ارمغان از راه دور

هر که را دیدم ز داغت در گریبان داشت سر
داغدار تو همه پیر و جوان از راه دور

دست غم می زد به سر بالای منبر واعظی
ظهر عاشورا و هنگام اذان از راه دور

چشمه چشمه خون دل جاری شد از هر دیده ای
شد زمین دریا از این اشک روان از راه دور

از زمین جوشید خون در ماتم جانسوز تو
از سما آید ندای الامان از راه دور

کافر از داغ تو می گرید چو ابر نو بهار
بگذرد چه در غمت بر شیعیان از راه دور

آسمان باران غم می ریزد از چشمان خویش
روضه خوان داغ تو کروبیان از راه دور

بعد عاشورا دگر جز فصل غم فصلی نماند
فصل ها شد یک به یک فصل خزان از راه دور

از غم جانسوز تو آتش گرفته قلب ما
روی قلب ما به جا مانده نشان از راه دور

رخت غم پوشیده بر تن در عزایت عالمی
غصه دار و داغدارت یک جهان از راه دور

آشکارا در غمت از دیده ها خون می چکد
سینه می سوزد ز غم اما نهان از راه دور

چهره ها از داغ تو محزون و غم آلوده اند
مؤمنان از کف همه داده عنان از راه دور

مردها سر در گریبانند آقا در غمت
بانوان هم دست غم بر سر زنان از راه دور

یاد آرم چون که از بزم یزید و جام می
شعله می گیرم ز چوب خیزران از راه دور

می برد دل های ما را کاروانی سوی شام
ناله های کاروان تا آسمان از راه دور

  • ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۰۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

باز باران
غمگنانه
با غم و درد فراوان
از دو چشمم شد روانه
در میان دشت و صحرا
ایستاده
درگذرها
از دو چشم رهگذرها
سیل خون گردیده جاری
دل پر از غم
کودکان آشفته گیسو
باز هردم
می دوند این سو و آن سو
می خورد بر صورت و سر
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
گشته نیلی
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
زار و غمگین
روی شن های بیابان
پا برهنه می دویدم

دور می گشتم ز خیمه
دل پر از غم
نرم و نازک
سینه مالامال غصه
در لب شط
از برای آل طه
قحطی آب گوارا بود اما...
هم پرنده
هم خزنده
هم چرنده
جملگی سیراب بودند
آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
در دل من
غصه ها بودند خرمن
بوی صحرا
تازه و تر
جای باران خون سرها
دشت را
نمناک کرده
آری از خون شهیدان
از رگ و پیشانی و سر...
می شنیدم من ز دشمن
گه سخن های گزنده
بسته بر دستان طنابی
بر سر نی ها نمایان
چهره ها شمس درخشان
آفتابی
قافله درمانده، خسته
از جفا و ظلم دشمن
زخم غم در دل نشسته
دم به دم در شور و غوغا
خاک صحرا با نوایی غمگنانه
زیر پاهای یتیمان
همنوا با خار و خاشاک بیابان
بود نالان
چشم ها چون چشمه ها لبریز خون بود
از سری نی رهنمایی
شیعه را سوی سعادت رهنمون بود
با دو پای کودکانه
می دویدم روی شن ها
پیش رویم
بر سر نی راس بابا
می شنیدم من ز عمه
داستان های نهانی
رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا
بود آزار و ستمها
غصه ها و رنج و غمها
با غم و درد فراوان
دیده گریان، مو پریشان
در غل و زنجیر اعدا
مثل مرغی تیر خورده
زخمی و افسرده، بی جان
اندک اندک، رفته رفته
ابرها گشتند چیره
آسمان گردید تیره
ابر چشم جمله اطفال پریشان
ریخت باران، ریخت باران
خاک از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
سیل خون از چشم یاران
شد روان در دشت و صحرا
برق زد شمشیر بران
پاره پیکرهای عریان
روی خاک کربلا بود
دشمن دیوانه غرّان
سخت می زد کودکان را...
روی نیزه راس قاری
از میانه، از کرانه
با نوایی عاشقانه
نغمه سرداد
«اَم حسبت انّ اصحاب الکهف والرقیم
کانو من آیاتنا عجبا»
زلف طفلی را دوباره
شانه می زد دست عمه
ضربه ی سیلی دشمن
صورتش را کرده نیلی
بار دیگر پای نیزه
خیمه ی غم گشت بر پا
وای من در خیمه غم
ندبه ها می خواند زهرا(س)
بس غم افزا بود صحرا
دشت غمها بود صحرا
بود در دستان دشمن تازیانه
چهره های کودکان از ضرب سیلی پر نشانه
گر چه سخت است این بلاها و مصایب
گفت زینب(س):
غیر زیبایی ندیدم
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره، خواه روشن
با ولای حیدر(ع) و در سایه قران و ایمان
هست زیبا هست زیبا
هست زیبا...

  • ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی