اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

گفتم رضا(ع) و قافیه ها هم ردیف شد
نزد ضریح دست و دعا هم ردیف شد

بیماری ام نداشت علاجی در این جهان
با یک نگاه دوست دوا هم ردیف شد

در هر رواق حاجت خود کرده ام طلب
حاجت طلب نکرده عطا هم ردیف شد

زنگار بسته بود دل از ظلمت گناه
شد ورد لب رضا(ع) و جلا هم ردیف شد

ایران ما بدون حضرت مولا صفا نداشت
آمد به میهنم که صفا هم ردیف شد

با نقشه های دشمن اسلام راستین
ناگه بساط ظلم و جفا هم ردیف شد

نوشید تا که زهر هلاهل امام دین
شد داغ شیعه تازه، بلا هم ردیف شد

روزی که بست بار سفر را از این جهان
یک باره درد و داغ و عزا هم ردیف شد

نام رضاست ذکر لبم صبح و ظهر و شام
یارب سپاس نام رضا(ع)هم ردیف شد

زیر لوای دولت او می کشم نفس
گفتیم یا علی(ع) و ولا هم ردیف شد

هستی ما فدای تو یا ثامن الحجج(ع)
گشتم فدای تو که بقا هم ردیف شد

می خواستم خدا شود از دست من رضا
گفتم رضا(ع)، رضای خدا هم ردیف شد


  • ۲۷ آبان ۹۶ ، ۰۸:۴۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی

ز غصه سوره ی کوثر لباس غم پوشید
مدینه شهر پیمبر(ص) لباس غم پوشید

امام جن و بشر چون شهید شد از زهر
جهان ز غصه سراسر لباس غم پوشید

حسن(ع) ز زهر جفا چون به خویش می پیچید
حسین (ع) ز داغ برادر لباس غم پوشید

طلب نمود حسن (ع)تشت و زینب(س) از غم او
به حال زار و مکدر لباس غم پوشید

نرفت چون که به مسجد امام دین آن روز
ز غصه مسجد و منبر لباس غم پوشید

به عرش حضرت جبریل اشک غم می ریخت
به فرش شیعه حیدر(ع) لباس غم پوشید

زدند سنگ به تابوت آن امام همام
 و بعد زینب مضطر(س) لباس غم پوشید

خبر رسید به جنات عدن و در غم او
ز غصه فاتح خیبر لباس غم پوشید

ز آسمان به زمین سنگ غصه می بارد
دوباره گنبد اخضر لباس غم پوشید


  • ۲۵ آبان ۹۶ ، ۱۰:۳۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

رفتی که زینب (س) خاک غم بر سر بریزد
رفتی که خون از دیده ی خواهر بریزد

چون لخته های خون تو در تشت می ریخت
دیدم که خون از چشم های تر بریزد

تابوت تو چون سنگ باران شد حسن جان
خون جگر از دیده ی مادر بریزد

براهل عالم سخت و سنگین است  این داغ
هر جا گذر کردم غم محشر بریزد

آیات قران هم عزادار تو هستند
از دیده اشک سوره کوثر بریزد

شهر مدینه رخت غم پوشیده بر تن
اشک از دو چشم شهر پیغمبر بریزد

جنات رضوان گرچه جای حزن و غم نیست
اشک از دو چشم حیدر صفدر(ع) بریزد

هفت آسمان از داغ تو اندوهگینند
حتی غم از چشمان هر اختر بریزد

هر شیعه از داغ تو می سوزد شب و روز
اشک غم از چشمان هر مضطر بریزد

سیلی به روی مادرت در کوچه می خورد
از رهگذرها اشک در معبر بریزد

از روضه جانسوزت ای خورشید تابان
هر دیده خون در پای هر منبر بریزد

  • ۲۴ آبان ۹۶ ، ۰۹:۴۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

با فاطمه(س) گفتی وصیت های آخر را
کردی مجسم پیش چشمش روز محشر را

من مست جام باده ی قالو بلی بودم
با رفتنت گویا شکستی جام و ساغر را

خاکم به سر باید کنم پنهان به زیر خاک
حالا من خونین جگر یک کوه زیور را

یک بار دیگر خاک غم شد بر سرم بابا
با رفتن خود تازه کردی داغ مادر را

بابا غم هجران تو آتش به جانم زد
اینک تماشا کن شرار شور و آذر را

اسلام بی تو شد اسیر قهر طوفان ها
از کشتی دین برده ای یک باره لنگر را

بر دخترت ظلم و جفا بی حد شد از دشمن
جمعی به روی دخترت بستند معبر را

قومی هجوم آورد سوی خانه ی زهرا(س)
بستند با ظلم و ستم دستان حیدر(ع) را

از میخ در پهلوی زهرا(س) را بیازردند
آنان که کوبیدند بر پهلوی او در را

سیلی به روی دخترت خورد از عدو بسیار
نشنیده اند آنها مگر حرف پیمبر(ص) را

رفتند روی منبر تو خطبه ها خواندند
با کار خود آلوده بنمودند منبر را

آنها که جمله ننگ و عار دین اسلامند
آزرده اند از ظلم خود آیات کوثر را

قومی که جز تاریکی از آنها نمی بارید
با سنگ کین بشکسته اند خورشید انور را

جمعی منافق، بی خبر از دین و از ایمان  
یکباره پاره کرده اند اوراق دفتر را 
  • ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۱:۳۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی

رفتی و هفت آسمان یک باره ویران شد حسین(ع)
دیده ها لبریز خون و سینه سوزان شد، حسین(ع)

زیر صدها نیزه و شمشیر جسمت ماند و بعد
راس تو بالای نیزه سنگ باران شد حسین(ع)

بهر انگشتر برید آن ساربان انگشت تو
بعد انگشتر نصیب ساربانان شد حسین(ع)

خیمه هایت سوخت چون در آتش خشم یزید
هر دلی بریان و هر حالی پریشان شد حسین(ع)

باد می لرزاند روی نیزه موهای تو را
پیکرت اما به روی خاک عریان شد حسین(ع)

چون که چوب خیزران می خورد بر لبهای تو
چشم اطفال حرم از غصه گریان شد حسین(ع)

 خورد وقتی تازیانه بر تن اطفال تو
بزم غم بر پا به عرش حی سبحان شد حسین(ع)

رفتی و با رفتنت در هر دلی غم کاشتی
شادمانی رخت بست و غم فراوان شد حسین(ع)

روی نی راس شهیدان، پای نیزه کودکان
پایشان آزرده از خار مغیلان شد حسین (ع)

خواهرت را گرچه در بزم شرابش برده اند
در دفاع از دین حق آنجا سخنران شد حسین(ع)

مصرع پایانی این شعر شرح ماجراست
پاره پاره زیر پا اوراق قران شد حسین(ع)

  • ۱۷ آبان ۹۶ ، ۰۹:۵۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی


برخیز یا حسین(ع)، قافله سالار آمده
برخیز یا حسین(ع)، موسم دیدار آمده

آن کاروان که بار مصیبت به دوش داشت
با درد و رنج و غصه ی بسیار آمده

بر روی نیزه رفت سر تو به سوی شام
خواهر ولی به سر سویت ای یار آمده

در شام گر چه بر سر تو سنگ خورده است
برخیز یا حسین(ع) که خریدار آمده

رگ را به جای گونه زده بوسه خواهرت
برخیز یا حسین(ع) که دلدار آمده

این کاروان ندیده به جز اشک و آه و غم
با درد و غم ز کوچه و بازار آمده

حالا سفیر کرببلا زائرت شده
قامت کمان و دیده ی خونبار آمده

آبی رسان به قافله، سقای کربلا
با سختی و مرارت و دشوار آمده

در سینه اش نهفته همه رازهای عشق
برخیز یا حسین(ع) محرم اسرار آمده

یک کاروان مصیبت و یک کوهی از عزا
با اشک و آه و سینه ی تبدار آمده

برگشته است از سفر شام کاروان
یک کاروان اسیر عزادار آمده  

  • ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۴:۰۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

یک اربعین بدون تو شاید که زیستم
اما ز درد دوری تو خون گریستم

وقتی جدا سرت ز تنت شد برادرم
شد آسمان خراب و فرو ریخت بر سرم

مدفون به زیر نیزه و شمشیر شد تنت
فصل خزان رسید و بخشکید گلشنت

در خیمه چند کودک و بیمار داشتیم
از درد و غصه دیده ی خونبار داشتیم

آتش زبانه می کشد از خیمه گاه وای
کشتند امام و دین خدا شد تباه وای

خورشید من، اگر سر نی منبر تو بود
در زیر آفتاب تن بی سر تو بود

ای در تمام عمر، تو چون جان به پیکرم
از روی نیزه راس تو خورشید انورم

یک اربعین ز داغ تو چون شمع سوختم
در پای نیزه بر سر تو چشم دوختم

با اشک چشم باغ تو را آب داده ام
اشک بصر به گلشن ارباب داده ام

از روی ناقه دخترت افتاد بر زمین
بشکست در عزای تو از خواهرت جبین

هرگز ندید غافله از دشمن احترام
بردند در تنور سر پاکت ای امام

با دست های بسته به بند طناب وای
شد غافله روانه ی بزم شراب وای

جمعی میان کوچه دف و چنک می زدند
جمعی  ز بام بر سر ما سنگ می زدند

بودی به روی نیزه سر ماه جلوه گر
در پای نیزه خون دلم جاری از بصر

بودی خرابه مسکن و ماوا، برادرم
راس بریده تا به سحر در برابرم

ای از خدا و احمد مرسل(ص) تو را سلام 
ویران نشد چرا ز غمت آسمان شام

می سوخت چون ز آتش بیداد باغ تو
عرش خدا به لرزه در آمد ز داغ تو

از بس به آل احمد مختار(ص) شد ستم 
پوشیده شد به قامت دنیا لباس غم

  • ۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۰:۰۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

بالای نیزه تا سر ام الکتاب شد
هفت آسمان روی سر زینب (س) خراب شد

از بس کشید بار مصیبت به دوش خویش
نامش همیشه ام مصائب خطاب شد
---

افتاد تا ز ناقه یکی دختر یتیم
بشکست زیر بار ستم گوهر یتیم

از بس که خورد سیلی و شلاق دخترک
پژمرده گشت شاخه ی نیلوفر یتیم
---
از کربلا به شام که می رفت کاروان
دیدم که قد کمان شده هر قامت جوان

جویا شدم ز علت این قد خمیدگی
پاسخ چه بود؟ نیزه دشمن، سر اذان
---
وقتی که در کرب و بلا محشر به پا شد
اندوه و رنج و غصه و غم سهم ما شد 

شد کاروان غصه سوی شام ویران
آه و فغان از خاک تا عرش علا شد

  • ۱۳ آبان ۹۶ ، ۱۰:۴۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی


مثلا زخم تنت گشته مداوا بابا
نیست عریان بدنت خفته به صحرا بابا

و علی اصغر(ع)ما خفته به گهواره خود
مثلا بسته نشد آب روی ما بابا

مثلا عمه کشد دست نوازش به سرم
و نیازرده مرا سیلی اعدا بابا

آب آورده عموجان مثلا در خیمه
خیمه ی ما مثلا بر لب دریا بابا

مثلا صورت من نیست ز سیلی نیلی
چشم عمو مثلا روشن و بینا بابا

چون که همبازی ام امشب شده عموجانم
ماه را من بنشینم به تماشا بابا

بغلم کرده عمویم مثلا بابا جان
و اجابت کندم هرچه تمنا بابا

مثلا من به روی زانوی تو بنشستم
می زنی تو مثلا شانه به موها بابا

مثلا احمد مختار(ص) تویی بابا جان
و منم فاطمه ی ام ابیها(س) بابا

قول دادی که مرا تو به سیاحت ببری
یا که امشب مثلا یا که به فردا بابا

قصه گوید مثلا عمه برایم امشب
قصه باغ جنان، شاخه طوبی بابا

گاه از مسجد و محراب برایم گوید
گاه هم  از فدک حضرت زهرا(س) بابا

ولی افسوس که این ها همگی رویا بود
هست بر زانوی من راس تو حالا بابا

خیز تا هر دو سوی جنت رضوان برویم
شام غم ، وقت سحر، دختر بابا بابا

 

  • ۰۱ آبان ۹۶ ، ۱۰:۵۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی