اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۸ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

تا زِنده ام تازَنده ام بر دشمنان اهل بیت(ع)

جانم فدای تک تک پیر و جوان اهل بیت(ع)

من در تمام عمر خود مدیون آل احمدم
عمری است هستم روز و شب مهمان خوان اهل بیت(ع)

هستند آنها معنی آیات قرآن مبین
آید به گوش از ماذنه هر دم اذان اهل بیت(ع)

بی آل احمد(ص) راه ما می رفت سوی هاویه
راه سعادت شیعه را شد ارمغان اهل بیت(ع)

تا چشم بگشودم شدم ساکن به کشتی نجات
ایمن به مقصد می رسم با کاروان اهل بیت(ع)

روز قیامت در صف صحرای گرم رستخیز
هستند ایمن شیعیان در سایبان اهل بیت(ع)

شد آفریده عالم هستی به عشق اهل بیت(ع)
پس عالم هستی همه باشد نشان اهل بیت(ع)

در انتظار آدمی باشد عذابی دردناک
الّا کسی که دارد او خط امان اهل بیت(ع)

من بی نگاه لطفشان تا زنده ام بازنده ام
ممنونم از لطف و نگاه مهربان اهل بیت(ع)

ای خوش به حال آن که او در آزمون عاشقی
بیرون بیامد سربلند از امتحان اهل بیت(ع)

هر چند در پرونده ام ثبت است انواع گناه
امید بخشش دارم از لطف عیان اهل بیت(ع)

از خاکم امّا مقصد من هست اوج آسمان 
من می رسم تا آسمان با نردبان اهل بیت(ع)

  • ۲۶ مرداد ۰۲ ، ۰۷:۳۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی

این باور من است که تو دوست داری ام

«باور نمی کنم که به خود واگذاری ام»

من را خدا سپرده به دست تو از قدیم
آقا تو هم مرا به خدا می سپاریم

هستم چو در محاصره ی خیل دشمنان
تنها تویی کسی که کند پاسداری ام

ای غایب از نظر، همه دارایی ام تویی
هرگز مباد آن که ز خود باز داری ام

شکر خدا که سایه ی تو هست بر سرم
در سایه ی درخت ولایتمداری ام

گر چه نبوده ام همه ی عمر یار تو
پیوسته دست یاری تو کرده یاری ام

عمری است در فراق تو خون گریه می کنم
بر روی گونه ام بنگر اشک جاری ام

چشمم به راه مانده بیا دیگر از سفر
بس نیست در فراق تو این غمگساری ام؟

لبریز اعتبارم اگر در کنار تو
بی تو فقیر و شهره به بی اعتباری ام

چشمان من کجا و تماشای تو کجا؟
در طول عمر منتظری افتخاری ام

در وقت سر شماری یاران منتظر
من را میان منتظران می شماری ام؟

آقا بیا و پای به چشمان من گذار
بنگر به پای مقدم تو جان نثاری ام 

عمرم تمام گشت و ندیدم جمال تو
من ماندم و فراق تو و شرمساری ام

  • ۱۹ مرداد ۰۲ ، ۰۶:۴۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی

زینت سجاده ها بار سفر بست از جهان

رفت از این عالم فانی به سوی آسمان

در دل هر شیعه دارد خانه تا روز ابد
خانه ی دل های ما او را سرای جاودان

در تمام عمر خود غیر از بلا چیزی ندید
چشمهایش چشمه ی خون، کار او آه و فغان

او به دست دشمنان نور نوشیده است زهر
در کنار مادرش زهراست حالا در جنان

در تمام عمر خود می سوخت از داغ حسین(ع)
رفت و آتش زد ز داغ خود قلوب شیعیان

در مسیر شام در بند اسارت بوده است
خاطراتی تلخ آورده است با خود ارمغان

قلب او آزرده بود از خاطرات شهر شام
خون دل از چشمه ی چشم مسلمانان روان

او که پیغام آور پیغام سرخ کربلاست
با غم خود کرده غمگین قلب هر پیر و جوان

ریخته همراه عمّه اشک غم در بزم شام
گشت آزرده حسین(ع) وقتی ز چوب خیزران

کاروان با روضه های او چهل منزل گریست
در مسیر شام بوده روضه خوان کاروان

رفت تا شیعه بسوزد در غم او روز و شب
تا سر شیعه بماند تا ابد بی سایبان

  • ۰۶ مرداد ۰۲ ، ۱۷:۴۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی

چند روزی است حرم
گشته محروم از آب
عده ای از اصحاب
با لب تشنه همه
جرعه از شهد شهادت
خوردند
قتلگه گشته ز خون شهدا چون غرقاب
ظهر روز عطش است
بر زمین می تابد
آفتاب سوزان
در درون خیمه
کودکان
لب تشنه
همگی چشم به راه
رو به سوی دریا
می شتابد سقا
تا که شاید آبی
ببرد تا خیمه
در کنار دریا
مشک خود را ساقی
می کند پر از آب
مشتی از آب گوارا را او
می برد نزد دهان
اوست دریای ادب
پس به یاد لب عطشان حسین(ع)
تشنه لب می ماند
و نمی نوشد آب
ساقی لب تشنه
مشک آبش بر دوش
می شتابد حالا
رو به سوی خیمه
بین نخلستان ها
نا گهان لشکر کفر
حمله ور گشت به او
ضربه ای خورد و جدا شد ز تنش
دست یمین
در همان حال چنین فرمود او
«والله ان قطعتموا یمینی
انّی احامی ابدا عن دینی»
مشک را داد به دست چپ خود
لحظه ای بعد جدا شد ز تنش
 دست چپش
همه ی کوشش اوست
تا که آبی ببرد تا خیمه
پس به دندان بگرفت 
مشک پر آبش را او
چشم هایش حتی
هدف تیر ستم کاران شد
‌ولی اوست سراپا امید
تا رساند به حرم
مشک پر از آبش را
ولی افسوس
که آن مشک پر آب
هدف تیر شد و 
آب گوارایش ریخت
گشت عباس(ع) امیدش نومید
روی اسب است و تمام بدن او پُرِ تیر
نا گهان از سر زین
نقش زمین شد تن او
چون نبودی به تنش دست
که حایل بشود بر تن او
تیرها 
بار دگر بر بدنش گشت فرو
تیرها 
بر بدنش
گشت

  • ۰۴ مرداد ۰۲ ، ۰۸:۲۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

شاعر: علی اسماعیلی وردنجانی

ذاکر:علی اسماعیلی وردنجانی

مدت برنامه: ۱۰ دقیقه

حجم فایل:حدود ۷ مگابایت

 دریافت

 

 

  • ۰۳ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۴۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

خون گریه کن ای چشم شد موسم زاری

آمد محرّم شد وقت عزاداری

خون گریه کن ای چشم ماه عزا آمد
ماه غم و درد و رنج و بلا آمد
در کربلا گویا روز جزا آمد
ماه مصیبت هاست وقت گرفتاری

خون گریه کن ای چشم لب تشنه است اصغر(ع)
در خون شنا کرده جسم علی اکبر(ع)
خشکیده لب های اهل حرم یک سر
شد خون دل اما از چشمشان جاری

خون گریه کن ای چشم همراه با زینب(س)
در خیمه بیماری آتش گرفت از تب
چون شمع باید سوخت ای دل به روز و شب
آمد محرم شد وقت عزاداری

ای شیعه خون دل از دیده جاری کن
همراه با زینب(س) بیمار داری کن
با اشک چشم خود او را تو یاری کن
در خیمه می سوزد از غصه بیماری

از تشنگی اصغر(ع) غش کرد و شد خاموش
مادر گرفت او را با غصه در آغوش
سقای طفلان است مشکش به روی دوش
لب تشنه چون اصغر(ع) اطفال بسیاری

اصغر(ع) به خون غلتان در گوشه ی میدان
افتاده روی خاک با پیکری بی جان
از داغ او باشد شمس و قمر گریان
با خون خود اصغر(ع) حق را کند یاری

دست ابوفاضل(ع) گشته جدا از تن
چشمان او گشته محروم از دیدن
نزد برادر اوست در حال جان دادن
از دیده ی زینب(س) شد سیل خون جاری

جسم حسین(ع) بی سر افتاده روی خاک
ماتم سرا گردید از داغ او افلاک
از داغ او دل ها باشد همه غم ناک
بهر یتیمان شد وقت گرفتاری

از پیکر مولا وقتی که جان می رفت
از خیمه ها شعله تا آسمان می رفت
از جسم زینب(س) هم صبر و توان می رفت
امّا یتیمان را می داد دلداری

بسته شدند ایتام وقتی که با زنجیر
ناموس آل الله(ع) وقتی که شد تحقیر
زینب(س) از این غصه شد قد کمان و پیر
رحمی نشد حتی بر حال بیماری

وقتی که بر نیزه راس شهیدان شد
وقتی گل زهرا(س) قاری قرآن شد
وقتی که در دل ها غصه فراوان شد
شد از بغل بر نی راس علمداری

از آتش بیداد می سوخت وقتی باغ
پاها پر از تاول از ماسه های داغ
قُمری به تن پوشید شال عزا چون زاغ
از ضرب سیلی ها بر چهره آثاری

آن ها که دشمن با انوار خورشیدند
از خیمه ی اصغر(ع) گهواره دزدیدند
از بهر انگشتر، انگشت ببریدند
چون رسمشان باشد ظلم و جفاکاری 

  • ۰۲ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۱۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

مرو تو شتابان ز پیش پدر (عزیز دلم)۲

ز داغ تو خون می چکد ز جگر (عزیز دلم)۲

اگر بروی مادر از غم تو دل غمین بشود
ز داغ تو عمه ی تو ماتم نشین بشود
رقیه(س) در حسرت دیدارت حزین بشود
ز داغت شوم من خمیده کمر (عزیز دلم)۲

چگونه برم من سوی خیمه نعش اصغر(ع) را
چگونه دهم دست مادرش این گونه پیکر را
چگونه دهم شرح واقعه و روز محشر را
مرو اینقدر زود سوی سفر (عزیز دلم)۲

بریزم به سر در عزای تو خاک ای عزیز دلم
فدای تو و حنجر شده چاک ای عزیز دلم
ز داغ تو غصه دار افلاک ای عزیز دلم
به خیمه چگونه رسانم خبر (عزیز دلم)۲

بمان پیش من ای عزیز دلم اندکی دیگر
که من هم شوم همسفر با تو ای گل پر پر
اگر بروی می شوم تنها بین این لشکر
بمان تو کنارم در این سنگر (عزیزم دلم)۲

گل سرخی که ز تیر سه شعبه شده پر پر
بیا تا ببویم تو را ای گل این دم آخر
ز داغ تو، خون جگر گشته زینب(س) مضطر
کشد از دل آه ویران گر (عزیز دلم)۲

گل بابا تو ز سنگ ستم گشته ای پر پر
اگر بروی می زند غم تو بر دلم اخگر
برم شکوه در مصیبت تو نزد پیغمبر(ص) 
بنوش آب از چشمه ی کوثر (عزیز دلم)۲

اگر بروی بعد تو‌ دیگر می شوم تنها
بمانم تنها میان این لشکر اعدا
رَود بر بالای نیزه سرت کودک بابا
عزادار تو شود مادر (عزیز دلم)۲

طلب کردم من برای تو از دشمن دین آب
ولی با تیر سه شعبه شدی ناگهان سیراب
از آن تیری که به سوی گلوی تو شد پرتاب
ز خون دل گشته چشمم تر (عزیز دلم) ۲

بمان در پیشم مرو ز بَرَم زندگانی من
تو می روی و می رسد وقت جان فشانی من
مرو از پیشم تو ای یار آسمانی من 
شدم من بی یار و بی یاور (عزیز دلم)۲

شدی سیراب ای عزیز دلم چشم من روشن
نپوشیدم لا اقل به تنت کهنه پیراهن
سرت بر بالای نیزه شود همسفر با من
بخواب ای زیبا گل پر پر (عزیز دلم)۲

تو‌ در کودکی یک مجاهد و سرباز ممتازی
برای رقیه(س) سرت روی نی گشته هم بازی
تو در اوج آسمان ها در حال پروازی
خدا حافظ ای نسیم سحر (عزیز دلم)۲

  • ۰۱ مرداد ۰۲ ، ۱۷:۲۳
  • علی اسماعیلی وردنجانی

تا که در کوفه حسین ابن علی(ع) مهمان شد 

قیمت آب به یک باره گران چون جان شد

طلبید آب برای لب عطشان علی(ع)
حنجر اصغرش امّا هدف پیکان شد

گلوی نازک اصغر(ع) هدف تیر که شد
وای من حنجر او پاره و خون ریزان شد

خونش از حنجره و جان ز تنش شد بیرون
ز روی دست پدر هم، سرش آویزان شد

چون حسین(ع) خون علی(ع) را به هوا می پاشید
آسمان دست عزا زد به سر و ویران شد

بر زمین ریخت چو خون علی(ع) شش ماهه
جاری از دیده ز غم، خون دل یاران شد

ماند نعش علی اصغر(ع) به روی دست حسین(ع)
به چه رو خیمه رَوَد، وای که سرگردان شد

 ز غمش گشت عزاخانه همه عرش خدا
چشم عالم ز غم و غصه ی او نالان شد

آفرینش همه پوشید به تن رخت سیاه
همه جا محفل اندوه و غم و احزان شد

رخت بست از همه ی عالم هستی عشرت 
جامه ی غصّه لباس تن هر انسان شد

نه فقط از غم او اشک بشر شد جاری
هفت گردون ز غمش تا به ابد گریان شد

انبیاء(ع) سینه زنان، نوح نبی(ع) نوحه سرا
پُر ز اندوه و عزا در غم او رضوان شد

از غمش شعله کشان قلب همه اهل سماء
‌پایه ی عرش خدا نیز ز غم لرزان شد

دل هر شیعه به یاد غم اصغر(ع) خون شد
نه فقط شیعه که خونین دل هر انسان شد 

سر اصغر(ع) که روی نیزه روان شد سوی شام
در پی اش کار رقیه(س) تعب و افغان شد

بر سر نیزه ز غصه سر خونین حسین(ع)
با غم و درد عجین، ورد لبش قرآن شد

قصه وقتی که به «سر» شد به لب آمد جان ها
غصه آغاز شد و قصه ی ما پایان شد

  • ۰۱ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۵۳
  • علی اسماعیلی وردنجانی