اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است


قد قامت الصلوه زمان نماز شد
وقت قیام و ساعت راز و نیاز شد

زهرا(س) قیام کرده ولی قد خمیده است
شیعه بسوز، موسم سوز و گداز شد
--
در را زدند فاطمه(س) پرسید کیستید؟
ای جمع- پشت در- همانجا بایستید

آتش زدند بر در و زهرا(س) به پشت در
پهلو شکسته گفت: مسلمان که نیستید
--
دشمن هجوم برده و نزدیک خانه بود
در دست دشمنان علی(ع) تازیانه بود

پهلو شکسته دخت نبی آه می کشید
بر گونه اش ز ضربت سیلی نشانه بود
--
وقت دعاست دست به سوی خدا کنید
بهر شفای حضرت زهرا(س) دعا کنید

از ضرب در شهیده شده دخت مصطفی(ص)
وقت عزاست، خیمه ی ماتم به پا کنید
--
بر سینه رسول خدا(ص) دست رد زدند
افروختند آتش و بر در لگد زدند

پا را به روی آیه ی قران نهاده اند
یعنی به نام خویش فدک را سند زدند
--
آنان که بانیان نفاقند روی خاک
هرگز نخورده اند یکی قطره شیر پاک

غصب ولای حیدر کرار(ع) کرده اند 
جور و جفا و ظلم و ستم (نقطه چین)، هلاک

  • ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۴۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی


فصل روئیدن گل، موسم باران شده بود
روز میلاد تو آغاز بهاران شده بود

خوش قدم بودی و با آمدنت روی زمین
نعمت و مهر و وفا نیز فراوان شده بود

از گل روی تو بگرفت جهان بوی بهشت
خانه ی فاطمه(س) چون جنت و رضوان شده بود

گلشن آل عبا خرّمی تازه گرفت
همه دنیا ز قدوم تو گلستان شده بود

دل هر شیعه لبالب شده از عیش و سرور
از دل شیعه غم و غصه گریزان شده بود

ملک ایمان شده آباد پس از آمدنت
خانه ی کفر، یکی خانه ی ویران شده بود

حسن ابن علی(ع) از شوق سر از پا نشناخت
و حسین ابن علی(ع) قاری قران شده بود

هدیه داده است خدا یک گل زیبا به علی(ع)
حضرت فاطمه(س) هم خرّم و خندان شده بود

  • ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۳۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی


زینب کبری(س)  گل باغ بهشت
پاکدامن، با حیا، نیکو سرشت

چشمه ی علم لدنی زینب(س) است
آسمان فضل را او کوکب است

اوست تسلیم خداوند رحیم
کار او تفسیر قران کریم

مادر او دختر پیغمبر(ص) است
دختر است اما شبیه حیدر(ع) است

بی گمان صدیقه ی صغراست او
اسوه ی نیکی، گل تقواست او

چون که تسلیم فرامین ولیّ است
سر به فرمان حسین ابن علی(س) است

او عفیفه او فهمیمه ، زاهده
او عقیله، او خطیبه، عالمه

معنی حق و حقیقت زینب (س) است
الگوی هر بابصیرت زینب (س) است

لطف حق بر حیدر کرار(ع) اوست
یک گل است اما دو صد گلزار اوست

خوانده درس دین به دانشگاه عشق
تا برد دلهای ما را تا دمشق

ترجمانی از حقیقت زینب(س) است
دختری با صد فضیلت زینب(س) است

زینب(س) است و دختر شیر خداست
تا سحر مشغول تسبیح و دعاست

زینب(س) است و زینت باباست او
در نجابت حضرت زهراست او

بحر تقوا و دیانت زینب (س) است
شافع ما در قیامت زینب (س) است

روز میلاد است و شادی کار ماست
ذکر یا زینب(س) همه گفتار ماست

روز میلاد است و زهرا (س) شادمان
گشته آذین از زمین تا آسمان

عرشیان هم شادمانی می کنند
پیش گل، بلبل زبانی می کنند

یک گل آمد شد گلستان این جهان 
عید میلادش مبارک، شیعیان 

  • ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۳۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی


ای ماه بی نام و نشان، پیداتر از پیدا تویی
من بنده ی در بار تو، آقا تویی مولا تویی

عشقت عجین با خون من ، دلدادگی قانون من
هستی من مدیون تو، دنیا تویی ، عقبا تویی

ای دلبر و دلدار من، ای گلشن و گلزار من
ای آگه از اسرار من، عالِم تویی، دانا تویی

یک عمر قران خوانده ام، تفسیر فرقان خوانده ام
بر جمله ی آیات حق، مفهومی و معنا تویی

دل را به زلفت بسته ام، از دوریت دلخسته ام
من تشنه ی دیدار تو، هم چشمه هم دریا تویی

دل شد اسیر دام تو، من شیعه ی اسلام تو
من مجری احکام تو، مرجع تویی فتوا تویی

گشتم همه هفت آسمان، هرجا که بود از گل نشان
در بین گلهای جهان، زیباتر از زیبا تویی

تنها به عشقت زنده ام، از عشق تو آکنده ام
لبریز رویای توام، رویاتر از رویا تویی

شد خانه ی دل خانه ات، سرمستم  از پیمانه ات
ای گل منم پروانه ات، زیبا گل زهرا(س) تویی

من شیعه ای زهرایی ام، حب شما دارایی ام
بیزار از این تنهایی ام ، تنها چرا تنها تویی؟

  • ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۵۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی


باز هم جمعه شد و بی خبر از دلدارم
خسته از دوری  دلدار و از این تکرارم

مثل یک کودک سرگشته ی دور از بابا
در به در، گریه کنان، در هوس دیدارم

ذکر تسبیح من غمزده یا مهدی (عج) شد
و نگنجد به جز از یاد تو در افکارم

سخنی جز به مدیح تو نگویم هرگز
تو سر آغازی و ختم همه ی گفتارم

برده هوش از سر من نام قشنگت آقا
چون که مستت شده ام، عاقلم و هشیارم

کاش در خواب ببینم رخ زیبای تو را
نیست توفیق تماشایت اگر بیدارم؟

بسکه هی جمعه شد و باز ندیدم رویت
دیگر از جمعه تکراری خود بیزارم

جمعه و شنبه و تکرار مکرر ها باز
گوئیا در همه ی عمر خط پرگارم

قدمی رنجه کن و پای به چشمم بگذار
داروی درد تویی، من ز غمت بیمارم  

مانده بر در همه ی عمر دو چشمم آقا
بیش از این حضرت آقا تو مده آزارم

  • ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۳۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

این بار سوژه غزلم زلف یار نیست
در این غزل نشانه ای از شام تار نیست

توصیف شاعرانه ز گلزار و گل چرا؟
وقتی که در برابر من، گلعذار نیست

باید سرود یک غزل خوب و ماندگار
زیرا غزل سرا، به جهان ماندگار نیست

در وصف زلف یار غزل ها سروده اند
گویم اگر دوباره غزل، ابتکار نیست

چشم خمار برده دل و دین شاعران
چشمی که دل ز ما نبرد، پس خمار نیست

کی انتظار مانع سعی و تلاش ماست
هرگز سکون نشانه ای از انتظار نیست 
 

اهل جهان، دلم هوس یار کرده است
این خواهش دل است مرا اختیار نیست

هر صبح جمعه، ندبه و هر عصر اشک غم
آقا قسم به عشق که ما را قرار نیست

امر فرج دعای همه شیعیان اوست
این آرزوی ماست، خدایا شعار نیست

  • ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی


پیغام خدا برای انسان هستم
روشنگر راه هر مسلمان هستم

گر در طلب چشمه ی ایمان هستید ؟
من چشمه ی پاک دین و ایمان هستم

سر چشمه ی  نور و عشق و امیدم من
خورشید هُدا، ماه درخشان هستم

سرسبزی باغ عشق مدیون من است
من فصل بهار هر گلستان هستم

من چشمه ی فیاضم و پایانم نیست
من باعث فیض حی سبحان هستم

شادابی و خرمی ره آورد من است
بر گلشن دین بارش باران هستم

من حیدر(ع) ثانیم که در روز حساب
مانند علی(ع) دلیل و میزان هستم

بر درد بشر اگر شفا می خواهید
بر درد شما دوا و درمان هستم

خوانده است نبی(ص) مرا یکی از ثقلین
بر اهل زمین شمع فروزان هستم

من جز سخن حق به لبم نیست سخن
حق گویم و حق جویم و فرقان هستم

شیوا و رساست آنچه می گویم من
حیدر(ع) صفتم، بسی سخندان هستم

در روز حساب میزبان خواهم بود
امروز اگر که بر تو مهمان هستم

من ترجمه ی ساده ی آل اللهم(ع)
پیغام خدا کتاب قران هستم

  • ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۱۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی


در سر هوای رفتن تا کوی یار داشت
یک باغ عشق و عاطفه در کوله بار داشت

غیر از کلام وصل، سخن بر زبان نداشت
عمری برای لحظه ی وصل انتظار داشت

چشمان او ز دوری دلبر دو رود خون
هم شکوه از فراغ و هم از روزگار داشت

دوری یار چون به درازا کشیده بود
درسینه درد هجر و دلی بیقرار داشت

بعد از شب سیاه چو هنگام روشنی است
در سر هوای  یار و طواف نگار داشت

اعمال زشت مانع دیدار یار بود
از کرده های روز و شب خویش عار داشت

شرط وصال، پاکی آئینه ی دل است
این آینه به وسعت دنیا غبار داشت

گفتند: وصل یار نصیبش جرا نشد؟
گفتم که کار از عمل آید، شعار داشت!

  • ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۴۳
  • علی اسماعیلی وردنجانی