اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۱۸ مطلب با موضوع «حضرت رقیه س» ثبت شده است

من و غم و من و غصّه من و دو چشم ترم

من و خرابه ی شام و من و سر پدرم

من و شب و من و عمّه، من و اسارت و بند
من و دو گونه ی نیلی و زحمت سفرم

من و پر آبله پا و دو گوش پاره شده
خمیده نیز ز رنج و بلا شده کمرم

من و خدا و من و آسمان، من و خاک
به جلوه بر سر نی شمس و انجم و قمرم

من و کبودی پهلو و تاول کف پا
من و خجالت از عمّه ام که شد سپرم

سه ساله ای که زمین گیر و پیر گشت منم
چرا که داغ عزیزان نشسته بر جگرم

کشید موی مرا زجر و زجر داد مرا
چنان که موی سیاهی نمانده روی سرم

نشان سنگ شد از پشت بام ها سرِ ما
ز ضرب سنگ شکسته تمام بال و پرم

ز بعد واقعه ی کربلا و ظهر عطش
شده سیاه همه روزگار در نظرم

به وسعت همه عالم عزاست در دل من
روان دو چشمه ی خون نیز جاری از بصرم

شکسته بال روم از خرابه سوی بهشت
به روی دست بتول(س)، اصغر(ع) است منتظرم

رَوم که زحمت عمّه شود کمی کمتر
خدا محافظتان ای تمام اهل حرم

  • ۲۹ تیر ۰۲ ، ۰۷:۴۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی

از نجف تا کربلا را من پیاده رفته ام
استراحتگاه کو؟ افسرده حال و خسته ام 

من به پاهایم حنا بگذاشتم قبل از سفر
کفش های خوب هم، پاهای من را شد سپر

همدلی همراه لازم بود تا در این سفر
من مصون باشم ز هر بد خواهی و هر ظلم و شر

داشتم من سایبانی از چفیه از کلاه 
تا نتابد بر رخم خورشید سوزان هیچگاه

بود موکب ها فراوان در مسیر رفتنم
تا در آنها خستگی بیرون نمایم از تنم

صبح و ظهر و عصر و مغرب یا که در هنگام شام
از برای من مهیّا بود انواع طعام

هندوانه، خربزه، انواع میوه، آب سرد
آب میوه، بستنی، انواع سبزیجات فرد 

میزبان پای مرا می شست با آب ولرم
پهن می کردی برای من تشک از جنس نرم

تاول پاهای من را بوسه می زد میزبان
من شدم شرمنده ی این میزبان مهربان

قهوه و چای عراقی هم فراوان خورده ام
چای ایران با گلاب ناب کاشان خورده ام

غیر نیکوئی ندیدم چیز دیگر در سفر
می روم از کربلا با حال زار و چشم تر

کاروان دیگری از کربلا شد سوی شام
کعب نی یا ضرب سیلی بود آنان را طعام

پایشان رنگ حنا دارد ولی از جنس خون
گاه گاهی کودکی از ناقه می شد سر نگون

پشت سر شلاق و سیلی بود و فحش و ناسزا
پیش رو یک کاروان سر بود روی نیزه ها

برده شد با جبر در بزم شرابی کاروان
بر لب قاری قرآن خورد چوب خیزران

زخم بود و پر ز تاول گر چه پای کودکان
جای مرهم خورده  سیلی جملگی از ساربان

سایبان کودکان سرهای روی نیزه بود
دم به دم بر دوششان شلاق می آمد فرود

جای مرهم می شنیدند از عدو زخم زبان
جای آب سرد هم از چشم آنها خون روان

جای استقبال آمد سنگ ها از پشت بام
طعنه ها بشنیده اند این کاروان از اهل شام

موکب این کاروان ویرانه ای در شام بود
مشت و سیلی هم خوراک جمله ی ایتام بود

در خرابه جملگی بودند گر چه بی فدک
مثل زهرا(س) بارها خوردند آنها هم کتک

جای چائی عراقی سهمشان شد خون دل
شد زمین از اشک چشم کودکان مانند گل

شامیان هم جملگی بودند در فکر ثواب
چون دل اهل حرم را کرده اند آنها کباب

گر چه با پای پیاده رفته ام تا کربلا
این مواسات است آیا؟ این کجا و آن کجا؟

  • ۲۵ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۵۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

با غم قرین به بند اسارت رقیه(س) است

ظالم مزن نماد لطافت رقیه(س) است

در شام غم که زخم زبان ها زیاد شد
مقصود این عتاب و ملامت رقیه(س) است

از پشت بام سنگ چو بر کاروان زدند
آماج این جفا و جسارت رقیه(س) است

زینب(س) اگر پیام رسان وقایع است 
یاری گرش به امر رسالت رقیه (س) است

طفلی سه ساله، بند اسارت، دیار شام
لبریز شور و شوق و شهامت رقیه(س) است

دیده سر بریده ی بابا میان طشت
بی مثل و بی قرین و شباهت رقیه(س) است

خاکستر از جمال پدر پاک کرده او
زینت فزای ملک امامت رقیه(س) است

بر روی نیزه قاری قرآن سر حسین(ع)
پائین نیزه محو تلاوت رقیه(س) است

 ای طالب سعادت دنیا و آخرت
 زیباترین دلیل سعادت رقیه(س) است

زهرا(س) صفت اگر چه رخش گشته نیلگون 
حیدر(ع) صفت امیر شجاعت رقیه(س) است

دل برده بود با سخنانش ز کاروان 
شیرین ترین بیان ملاحت رقیه(س) است

او روضه خوان روضه ی راس بریده بود
زیباترین مثال فصاحت رقیه(س) است

چون شمع سوخت تا که به ما روشنی دهد
 روشنگر طریق هدایت رقیه(س) است

یک یا حسین(ع) گفته و پر زد از این جهان
عطر و شمیم باغ شهادت رقیه(س) است

او در کنار راس ولایت شهیده شد
یعنی که پاسدار ولایت رقیه(س) است

 اهل سقیفه علت مرگ رقیه اند
بُرهان ما برای برائت رقیه(س) است

انکار کرده اند حسودان وجود او
وارسته از قیود حسادت رقیه(س) است

ما را چه غم ز سختی روز قیامت است
وقتی شفیعه، روز قیامت رقیه(س) است

  • ۰۸ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۲۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

هر شیعه نشسته سر بازار رقیه(س)
عمریست که هستیم خریدار رقیه(س)

در بند غم و رنج و بلا بود گرفتار
امّا دل ما گشته گرفتار رقیه(س)

دستان علمدار جدا شد ز تن امّا
بر نی سر عبّاس(ع) علمدار رقیه (س)

رنجور شده از چه سبب حضرت سجاد(ع)؟
در خیمه ی غم او شده بیمار رقیه(س)

او شمع و به گِردش همه جا حضرت زینب(س) 
پروانه صفت بر خط پرگار رقیه(س)

کم گریه کن ای عالم هستی به فدایت
این اشک عزا نیست سزاوار رقیه(س)

از بس که سراغ پدر خویش گرفت او
با سر پدرش آمده دیدار رقیه(س)

بابا طلبید و سر باباست نصیبش
حالا سر بابا شده دلدار رقیه(س)

بگرفته بغل او سر خونین پدر را
خلقی همه مبهوت ز رفتار رقیه(س)

با راس پدر گفت سخن تا همه عالم
شد مات از این شیوه ی گفتار رقیه(س)

می گفت به بابا که ببین صورت من را
نیلی شده چون فاطمه(س) رخسار رقیه(س)

بگذار ببوسم رخ خاکستریت را
پژمرده ای از چه گل گلزار رقیه(س)

با دادن جان اوست که احیاگر دین شد
هر مؤمن و آزاده بدهکار رقیه(س)

با عمه ی سادات نماز شب خود خواند
قربان دل و دیده ی بیدار رقیه(س)

از کرب و بلا خورده کتک تا به خرابه
دشمن همه دم در پی آزار رقیه(س)

گردیده کف پای رقیه(س) همه تاول 
ای وای از این حالت دشوار رقیه(س)

حادث شده چون واقعه ی شام و خرابه
عمریست که هستیم عزادار رقیه(س)

دیدیم از او فضل و کرامات فراوان
نفرین به کسی که کند انکار رقیه(س)

 

  • ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۰۶:۳۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

شب خرابه شب گریه های زینب(س) بود
شب غم و شب رنج و نوای زینب(س) بود

بلای کرب و بلا سوخت جان زینب(س) را
مصیبت و غم و درد آشنای زینب(س) بود

اگر چه موج بلا سخت بود و جانفرسا
سفینه بر سر نیزه لوای زینب(س) بود

در آن شبی که پر از وحشت و سیاهی بود 
به گوش تا به سحر ربّنای زینب(س) بود

رقیه(س)، فاطمه(س) گونه خمیده قامت شد
عصای دست رقیه(س) عصای زینب(س) بود

رقیه(س) گریه کنان عمه را صدا می زد
که در نبود پدر مبتلای زینب(س) بود

رقیه(س) پر بگشود و پرید از این دنیا
ولی عزای رقیه(س) عزای زینب(س) بود

تمام رنج و بلاها نصیب زینب(س) شد
تمام غصه و غمها برای زینب(س) بود

و گفت: من که ندیدم به غیر زیبائی !
که چون حسین(ع) مطیع خدای زینب(س) بود

 

  • ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۰۶:۴۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی

خوش آمدی به خرابه سراغ دختر بابا
نشین به دامنم امشب سر مطهر بابا 

اجازه ده که ببوسم دوباره صورت ماهت
نشد اگر که ببوسم چو عمه حنجر بابا

 نثار مقدم تو جان دختر تو پدر جان
ببین خرابه نشین گشته این کبوتر بابا

از آن زمان که دواندند اسب روی تن تو
خبر به ما نرسیده ز حال پیکر بابا

سر تو بر روی نیزه انیس روز و شبم شد
نگاه حسرت من بر سر معطر بابا

تو می زدی به سر من همیشه شانه پدرجان
اجازه ده بنوازم به دست خود سر بابا

ز گریه های خودم عمه را کلافه نمودم 
مرا ببر ز خرابه به جان خواهر بابا

ز تازیانه ی دشمن کبود گشته تن من
ولی دو دیده ی من خون ز داغ اصغر بابا

سر عمو روی نیزه دو رد خون ز پی او
روان دو چشمه ی خون از سر برادر بابا

به روی نیزه برایم سر تو کرد تلاوت 
به نغمه های حجازی به روی منبر بابا 

مرا نبود تصور که پای نیزه نشینم
به روی نیزه ببینم سر منوّر بابا

پدر سرت به سلامت، بگو وصیت خود را 
جدایی و غم و درد و  کلام آخر بابا

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۰۶:۱۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی

فصل بی آب و غم بود
موسم ظلم و ستم بود
سرد و خاموش و ملال انگیز بودم
من پریشان حال تر از موسم پائیز بودم 
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام از غصه ها پر درد می شد
دم به دم طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
در کنار قتلگه همراه عمه
می شنیدم ناله ی جانکاه عمه
پا برهنه می دویدم روی شن های بیابان
زیر شلاق ستم چشمان من بودند گریان
پیکر بابا به روی خاک گرم افتاد خونین
عمه ام شد زار و غمگین
دشت و هامون گریه می کرد
آسمان خون گریه می کرد
شد اسیر موج طوفان، کشتی اسلام و ایمان 
آتش کین شعله ور شد تا بسوزاند گلستان
دست های ساقی لب تشنگان آنجا قلم شد
دیده ها از غصه خون و سینه ها لبریز غم شد
 ظهر عاشورا شد و هنگامه ی جانسوز محشر 
در میان قتلگه سرها جدا می شد ز پیکر
پاره پاره قطعه قطعه یک به یک آیات قران 
رفت سرها روی نیزه تا پدید آرد نیستان
بی خدایان ظلمشان از حد فزون گشت و فراوان
گشت نیلی گونه ها از سیلی آن بی خدایان
کاروان غصه ها راهی سوی شام بلا شد
بر تن آل علی(ع) رخت عزا شد
بر لب اهل حرم هم ناله ی واویلتا شد
هر زمان از ناقه ای افتاد طفلی
تازیانه خورد از دستان رذلی 
ضرب سیلی، روی نیلی سهم اطفال حرم شد
از زمین تا آسمان جولانگه اندوه و غم شد
بسته شد در بند کین طفل یتیم و مرد بیمار
وای بر من برده شد ناموس حیدر(ع) بین انزار
دختر شیر خدا، بزم شراب ای وای ای وای
چسم خونین حسین(ع) در آفتاب ای وای ای وای
قاری قرآن به چوب خیزران آزرده می شد
ترجمان وحی و معنای اذان آزرده می شد
در میان کوچه ها صد طعنه از دشمن شنیدیم
طعم تلخ سیلی و زخم زبان ها را چشیدیم
ناگهان آمد به گوشم نغمه هایی آسمانی 
سوختم از داغ هجران 
از شرار آتش و دردی نهانی
همچو آوای نسیم پر شکسته
زخم غم می ریخت در دلهای خسته
پیش رویم
چهره ی تلخ جدایی از برادر
پشت سر
آشوب عاشورا و آن غوغای محشر
سینه ام
از داغ و درد و غم مکدّر
همره من 
تا قیامت ماجرای نیزه و سر
ماجرای نیزه و سر

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۰۶:۰۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی

یک بار دگر دلم هوایی شده است
تا اوج فلک رفته خدایی شده است

همراه تمام سینه سوزان جهان
با پای پیاده کربلایی شده است
---
ویرانه شبی بزم عزاداری شد
اطفال یتیم کارشان زاری شد

می خواند رقیه(س) روضه ی بابا را
از چشم فلک چشمه ی خون جاری شد
---
کار من و دل بی سر و بی سامانی است
از موج بلا و غم دلم طوفانی است

من بهر پدر سفره ی دل بگشایم
چون دست تهی و شب شب مهمانی است
---
با درد و غم و بلا مدارا کردند
بزم غم و درد و رنج برپا کردند

اسلام نبی به دستشان احیا شد
آنان همگی کار مسیحا کردند
---
سیمای پدر را چه تماشا می کرد
با راس پدر، رقیه(س) نجوا می کرد

سرّی است نهان در سر خونین پدر
 در نیمه ی شب حل معما می کرد

 

  • ۱۰ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

گریه کمتر کن که هنگام سحر خواهد رسید
بعد از این ظلمت تو را قرص قمر خواهد رسید

بعد عاشورا اگر ایام تلخی داشتی
غم مخور ایام چون شهد و شکر خواهد رسید

ای که پاهای تو شد آزرده از خاشاک دشت
بهر پاهایت دوایی مختصر خواهد رسید

عمه می گوید که بابای تو باشد در سفر
گریه کمتر کن که بابا از سفر خواهد رسید

بی خبر هستی اگر از حال بابا غم مخور
هاتفی با کوله باری از خبر خواهد رسید

گریه کمتر کن که بابا می شود مهمان تو
رو به استقبال چون آسیمه سر خواهد رسید

بسکه دارد شوق دیدار تو را بابای تو
جای با پا آمدن با سر پدر خواهد رسید

راس بابای تو را در یک طبق می آورند
چون سری ارزنده تر از صد گهر خواهد رسید

بوده آن سر بر سر نی گر نشان سنگها
در طبق ایمن ز هر خوف و خطر خواهد رسید

چون که سیلی خورده ای در پیش چشمش بارها
اشک او را پاک کن، با چشم تر خواهد رسید

گاه بوده در تنور و گاه هم در طشت زر
خورده چوب خیزران در طشت زر خواهد رسید

راس بابا را نوازش کن در این ساعات شب
صبح نزدیک است و هنگام ظفر خواهد رسید

  • ۰۹ مهر ۹۸ ، ۱۰:۱۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

جبریل نشسته سر بازار رقیه(س)
عیسای نبی هست خریدار رقیه(س)

پوشیده به تن رخت عزا حضرت موسی(ع)
با نوح نبی هر دو عزادار رقیه(س)

ایوب ز کف داده شکیبایی خود را
زد دست عزا بر سر و شد زار رقیه(س)

در عرش الهی به دو صد شوق ملائک
 پروانه صفت بر خط پرگار رقیه(س)

چون شوق ملاقات رقیه(س) به سرش بود
   با سر پدرش آمده دیدار رقیه(س)

عباس(ع) که افتاده دو دستش به روی خاک
سر بر سر نی گشته علمدار رقیه(س)

جان داد که آئین خدا زنده بماند
آئین خداوند بدهکار رقیه(س)

از عطر خوشش عالم هستی شده گلبو
فردوس گل گلشن و گلزار رقیه(س)

از نور وجودش شده روشن همه عالم
خورشید شعاع مه رخسار رقیه(س)

با این همه فضل و کرم و لطف و عنایت
هستند گروهی پی انکار رقیه(س)

«با آل علی(ع) هر که در افتاد ور افتاد»
بنگر که خدا هست نگهدار رقیه(س)

  • ۰۷ مهر ۹۸ ، ۱۲:۴۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی