اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

خوش آمدی به خرابه سراغ دختر بابا
نشین به دامنم امشب سر مطهر بابا 

اجازه ده که ببوسم دوباره صورت ماهت
نشد اگر که ببوسم چو عمه حنجر بابا

 نثار مقدم تو جان دختر تو پدر جان
ببین خرابه نشین گشته این کبوتر بابا

از آن زمان که دواندند اسب روی تن تو
خبر به ما نرسیده ز حال پیکر بابا

سر تو بر روی نیزه انیس روز و شبم شد
نگاه حسرت من بر سر معطر بابا

تو می زدی به سر من همیشه شانه پدرجان
اجازه ده بنوازم به دست خود سر بابا

ز گریه های خودم عمه را کلافه نمودم 
مرا ببر ز خرابه به جان خواهر بابا

ز تازیانه ی دشمن کبود گشته تن من
ولی دو دیده ی من خون ز داغ اصغر بابا

سر عمو روی نیزه دو رد خون ز پی او
روان دو چشمه ی خون از سر برادر بابا

به روی نیزه برایم سر تو کرد تلاوت 
به نغمه های حجازی به روی منبر بابا 

مرا نبود تصور که پای نیزه نشینم
به روی نیزه ببینم سر منوّر بابا

پدر سرت به سلامت، بگو وصیت خود را 
جدایی و غم و درد و  کلام آخر بابا

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۰۶:۱۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی

1

تصور هم نمی کردم که روزی 
سرت را بر سر نیزه ببینم

2

کبودی رخ من ارث مادرم زهراست
سه ساله هستم و قامت خمیده ام چون او 

3

به دوش من غم تو کوله بار سنگینی است
شکسته قامت من در عزای تو بابا

4

سنگهای کوفه دل سنگند و بی رحم ای پدر
از تمام سنگها آزرده گشتم بارها

5

به انتظار پدر تا سحر نخوابیدم
به «سر» بیا تو بزن سر به دخترت بابا

6

از تمام خارها دارم شکایت ای پدر
هر دو پای من شده آزرده از این خارها

7

به«سر» بیا و مرا با خودت ببر بابا
قدم خمیده و سربار عمه ام شده ام

8

یک عمردرعزای شما گریه کرد و گفت:
ای کاش کودکی به صف کربلا  نبود

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۰۶:۰۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

از داغی شن های صحرا سوختم من
از ضربه ی سیلی اعدا سوختم من

نزدیک دروازه به ما دشنام دادند
از این جسارت ها به مولا سوختم من

از پشت بام کوفه سرها سنگ می خورد
از سنگ چون بشکست سرها سوختم من

می سوختند از غصه اطفال پریشان 
از داغ آنها زار و تنها سوختم من

کنج خرابه مسکن آل علی(ع) شد
با رنج و غم، پنهان و پیدا سوختم من 

اوباش کوفه طعنه می زد بر اسیران
از طعنه های غصه افزا سوختم من

آزرد ما را خنده های مردم شام
در ازدحام آن تماشا سوختم من

از چشمهایم رود خون  گردید جاری
شد دامنم از اشک دریا سوختم من 

دیدم سرت را روی نی می خواند قرآن
ای وحی را مفهوم و معنا سوختم من

دیدم سر نورانیت خاکستری بود
افتاده زیر دست و پا ها سوختم من

دیدم که دستی بر کمر دارد رقیه(س) 
با یاد درد و رنج زهرا(س) سوختم من

چشم تو روشن بزم «می» بردند ما را
دندان تو بشکست اما سوختم من

هر روز صد دریا ز چشمم اشک غم ریخت 
هر لحظه با شکلی مجزّا سوختم من

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۰۶:۰۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی

فصل بی آب و غم بود
موسم ظلم و ستم بود
سرد و خاموش و ملال انگیز بودم
من پریشان حال تر از موسم پائیز بودم 
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینه ام از غصه ها پر درد می شد
دم به دم طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد
در کنار قتلگه همراه عمه
می شنیدم ناله ی جانکاه عمه
پا برهنه می دویدم روی شن های بیابان
زیر شلاق ستم چشمان من بودند گریان
پیکر بابا به روی خاک گرم افتاد خونین
عمه ام شد زار و غمگین
دشت و هامون گریه می کرد
آسمان خون گریه می کرد
شد اسیر موج طوفان، کشتی اسلام و ایمان 
آتش کین شعله ور شد تا بسوزاند گلستان
دست های ساقی لب تشنگان آنجا قلم شد
دیده ها از غصه خون و سینه ها لبریز غم شد
 ظهر عاشورا شد و هنگامه ی جانسوز محشر 
در میان قتلگه سرها جدا می شد ز پیکر
پاره پاره قطعه قطعه یک به یک آیات قران 
رفت سرها روی نیزه تا پدید آرد نیستان
بی خدایان ظلمشان از حد فزون گشت و فراوان
گشت نیلی گونه ها از سیلی آن بی خدایان
کاروان غصه ها راهی سوی شام بلا شد
بر تن آل علی(ع) رخت عزا شد
بر لب اهل حرم هم ناله ی واویلتا شد
هر زمان از ناقه ای افتاد طفلی
تازیانه خورد از دستان رذلی 
ضرب سیلی، روی نیلی سهم اطفال حرم شد
از زمین تا آسمان جولانگه اندوه و غم شد
بسته شد در بند کین طفل یتیم و مرد بیمار
وای بر من برده شد ناموس حیدر(ع) بین انزار
دختر شیر خدا، بزم شراب ای وای ای وای
چسم خونین حسین(ع) در آفتاب ای وای ای وای
قاری قرآن به چوب خیزران آزرده می شد
ترجمان وحی و معنای اذان آزرده می شد
در میان کوچه ها صد طعنه از دشمن شنیدیم
طعم تلخ سیلی و زخم زبان ها را چشیدیم
ناگهان آمد به گوشم نغمه هایی آسمانی 
سوختم از داغ هجران 
از شرار آتش و دردی نهانی
همچو آوای نسیم پر شکسته
زخم غم می ریخت در دلهای خسته
پیش رویم
چهره ی تلخ جدایی از برادر
پشت سر
آشوب عاشورا و آن غوغای محشر
سینه ام
از داغ و درد و غم مکدّر
همره من 
تا قیامت ماجرای نیزه و سر
ماجرای نیزه و سر

  • ۰۱ مهر ۹۹ ، ۰۶:۰۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی