سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۰ ب.ظ
حضرت خورشید
می سوخت پرش چون پر پروانه ی خورشید
بگذاشت سرش را به روی شانه ی خورشید
در آرزوی دیدن خورشید به هر صبح
می رفت به صد شوق به میخانه ی خورشید
سرمست ترین بود میان همه مستان
نوشید چو می از لب پیمانه ی خورشید
در دل به جز از مهر علی(ع) هیچ نبودش
صد بوسه زده بر لب جانانه ی خورشید
آموخته از حضرت خورشید وفا را
آن مست خراباتی و دیوانه ی خورشید
می گفت مرا خانه ی دل خانه ی یار است
شد خانه ی دل، خانه ی ویرانه ی خورشید
شد شاخه درختی هدف تیر نگاهش
آن نقطه که گردیده بنا لانه ی خورشید
هر صبح کشد شانه به گیسوی سیاهش
اما ز سر شانه ی شاهانه ی خورشید
- ۹۶/۰۹/۲۱