اگر چه سرد و خاموشم، نمی گویم اگر حرفی
درون سینه ام دریایی از حرف و سخن دارم
دلیل این سکوتم ناتوانی نیست در گفتن
برای بازگفتن نیست، آن حرفی که من دارم
درون یک قفس هستم کنار یک تفرّجگاه
خوشم از اینکه گهگاهی نگاهی بر چمن دارم
به سیلی صورتم را سرخ می دارم تمام عمر
منم مردی که بهر صورتم «دستی بزن» دارم
منم «یک لاقبا» اما خدا را شکر می گویم
که از دار فنا من هم قبایی را به تن دارم
اگر چه جیب من خالی و باشد تنگ دست من
شکم خالی است اما شادم از این که دهن دارم
ندارم یک ستاره در تمام آسمان ها من
ولی شاخه گلی زیبا به نام «یاسمن» دارم
به هر حالی که باشم من خدا را شکر می گویم
به حمدالله من هم لا اقل یک پیرهن دارم
تمام مال و اموالم به یک ارزن نمی ارزد
به زعم خود ولی شاید که اخلاقی حَسَن دارم
تمام عمر من طی شد به اجرای «رُسومی» چند
ندارم فکر نو از بس که آداب و سنن دارم
پر از دردم ولی بی دردتر از من نخواهی یافت!
هزاران «درد بی دردی» درون این بدن دارم
زمین فرش آسمان هم سقف بالای سرم باشد
چه می خواهم دگر من که به این وسعت وطن دارم
به گرد خویش می بافم قفس چون کرم ابریشم
تمام عمر را امّا هوای «پر زدن» دارم!
اگر پرت و پلا بود این قصیده عذر می خواهم
برای روزهای بعد اشعاری «خفن» دارم
- ۰۵ آذر ۰۴ ، ۰۹:۱۳