اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۱۴۲ مطلب با موضوع «حضرت امام زمان عج» ثبت شده است


من طالب دیدارم ای اسوه ی زیبایی
نادیده تو دل بردی، ای یوسف زهرایی

یک عمر غم هجران آتش زده بر جانم
هم عمر زکف رفت و هم صبر و شکیبایی

رخصت بده تا بینم یک دم رخ ماهت را
عشق است مرا آن دم ای ماه تماشایی

یک لحظه اگر افتد چشمم به جمال تو
آن لحظه مرا باشد یک لحظه ی رویایی

آن کس که تو را دارد، دارد همه عالم را
دارا تر از او اما، آن را که تو مولایی

بی تو به خدا سوگند ما مرده و بی جانیم
آقا نظری فرما، ای روح مسیحایی

عیب است ز ما آقا، توفیق تماشا نیست
چشم و دل ما کور است، والله تو پیدایی

ای از همگان بهتر، بی یار چرا هستی؟
دل دار ولی بی یار، به به چه معمایی

ای سرو گلستان سرسبز ولا مهدی(عج)
نادیده کسی سروی با این قد رعنایی

امروز که عمرم رفت در آرزوی رویت
چشمم به دو دست توست در موعد فردایی 

  • ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۳۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

شده دیده چشمه ی خون،گل فاطمه(س) کجایی؟
چه شود که از ره لطف، نظری به من نمایی

من دردمند و مسکین، در خانه ی تو آیم
به امید آن که شاید به رویم تو در گشایی

تو که صاحب اختیار همه عالم وجودی
در خانه ات نشینم، به بهانه ی گدایی

ز فراق روی ماهت، شده درد و غم نصیبم
تو دلیل رفع غمها، تو به دردها دوایی

بنشسته از فراقت روی دل غبار غصه
تو بیا که دل بگیرد ز وصال تو جلایی

ز زمین بلا بخیزد، ز سما بلا بریزد
تو بیا، بیا بیا تو، تو که دافع بلایی

تو اگر که هیچ از من به جز از جفا ندیدی
به عوض ندیده ام من ز تو غیر با وفایی

به لبم همیشه نامت، همه دم دهم سلامت
که تو قبله گاه عشقی، که تو جلوه ی خدایی

تو بهشت آرزوها، تو حقیقت وجودی
چه غمم ز ظلمت شب، تو چراغ رهنمایی

ره تو ره سعادت،تو نهایت هدایت
تو ادامه ی رسالت، تو به عشق انتهایی

به روی دو دیده جایت، دل من حرم سرایت
چه شود ببیند آقا، رخ دوست مبتلایی

تو بیا بیا که بی تو شده دیده چشمه ی خون
شده دیده چشمه ی خون، گل فاطمه(س) کجایی؟

  • ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۵۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی


شد سال تمام و خبر از یار نیامد
آن روشنی دیده ی بیدار نیامد

در آرزوی صبح وصالش بنشستیم
افسوس که آن ماه شب تار نیامد

بیمار غم هجرت یاریم همه عمر
افسوس طبیب دل بیمار نیامد

با شوق وصالش سر بازار نشستیم
افسوس که او بر سر بازار نیامد

ما دلشدگان منتظران رخ اوئیم
افسوس که آن دلبر و دلدار نیامد

شد فصل گل و لاله  و گردید بهاران
افسوس که آن زینت گلزار نیامد

پروانه صفت گرد رخش رقص کنانیم
افسوس که آن نقطه پرگار نیامد

هر چند شنیدیم خبرهای فراوان
از او خبری در همه اخبار نیامد

گفتیم بیا، هیچ نرفتیم به سویش!
مائیم گنه کار که یک بار نیامد

گفتیم بیا دیده ی ما فرش ره توست
چون دیده ی ما بود گنه کار، نیامد

یک سال دگر بی رخ دلدار هدر رفت
شد سال تمام و خبر از یار نیامد

  • ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۰۸:۴۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی


بی روی یار فصل بهاران جهنم است
گلزار و باغ و گلشن و بستان جهنم است

سبزی و خرمی همه با یار ممکن است
بی یار سایه سار درختان جهنم است

با او کویر خرم و سرسبز می شود
بی او تمام دشت و بیابان جهنم است

بخشند گر که تخت سلیمان به آدمی
بی روی یار تخت سلیمان جهنم است

جان در فراق یوسف زهرا(س) به لب رسید
کنعان بدون یوسف کنعان جهنم است

او را ندیده ایم و دل از ما ربوده است
بی او تمام عالم امکان جهنم است

درمان دردهاست تماشای روی یار  
بی روی یار، دارو و درمان جهنم است

با یار زیر بارش باران خوشیم ما
بی روی یار بارش باران جهنم است

هر جا که یار هست، همانجا بهشت ماست
بی روی یار جنت رضوان جهنم است

  • ۰۵ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۰۳
  • علی اسماعیلی وردنجانی

گذشت عمر و ندیدیم روی یار افسوس
نبود حاصلی از صبر و انتظار افسوس

قرار بود نبیند دو چشم من جز یار
ولی نماند دو چشمم سر قرار افسوس

گذشت عمر و ز رخ پرده بر نداشت نگار
نداد رخصت دیدار آن نگار افسوس

کویر جان شود از یمن مقدمش گلشن
چه شد که پا ننهاده در این دیار افسوس

برای آمدنش طرح تازه ای باید
اگر چه نیست امیدی به ابتکار افسوس

بدون او همه ی سال ها زمستان بود
بهار عمر گذشته است بی بهار افسوس

گذشت عمر و به تلخی گذشت، هر چه گذشت
و بی رخش گذرد سخت روزگار افسوس

تمام عمر به دنبال یار می گشتم
چو نیست بر رخم از کفش او غبار افسوس

اگر ز صدق زنم دم ز یار حق را شکر
اگر که هست ریا یا اگر شعار افسوس

  • ۲۴ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۳۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی


عمریست ساکتیم به مانند لال ها
ساکت تر از زمان سکوت بلال ها

شد رنگ اشک دیده ی ما چون انار سرخ
زرد است رنگ چهره چنان پرتغال ها

نایاب گشته اند غزلهای آبدار
آری چنان که نیست اثر از غزال ها

چشم انتظار رویت خورشید بوده ایم
حالا شدیم از چه همه بی خیال ها؟

از حد گذشت غیبت طولانی امام
ما خسته از تلفظ این میم و دال ها؟

از حال ما بپرسد اگر؟ در جواب او
گویم پر است حال بشر از ملال ها

روزی اگر به یاد تو بودند مردمی
پیدا نمی شود دگر آن حس و حال ها

ای آن حقیقتی که تویی منجی بشر
از محضر شماست بشر را سئوال ها

تنها تو را شبیه خودت آفریده اند
کی بوده اند در خور شانت مثال ها

آقا مدال نوکریت را به ما بده
زیرا سر است آن ز تمام مدال ها

آقا بیا که لقمه ی ما شبه ناک شد
نایاب گشته اند تمام حلال ها

شد ماهواره تا به روی پشت بام نصب
از یاد رفته شمس درخشان، هلال ها

جایی برای کار خدایی نمانده است
ترویج می کنند ز بس ابتذال ها

یک عده ای زیاده طلب، عده ای فقیر
دیگر اثر مجوی ز با اعتدال ها

هر میوه ی رسیده بیافتاد از درخت
مانده به روی شاخه ی نورسته کالها

یک عده ای به علت فقرند جان به لب
یک عده نیز در صدد جمع مال ها

یک عده تا به اوج سما پر گشوده اند
یک عده روی خاک ز بشکسته بال ها

من احتمال می دهم آقا ببینمت
ما زنده ایم زنده از این احتمال ها

تنها صدای پای تو آرامش است و بس
درد است و رنج و غصه، همه قیل و قال ها

  • ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۲۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی


برای آمدنت انتظار کافی نیست
فقط سرودن شعر و شعار کافی نیست

برای آمدن آقا تو یار می طلبی
نیامدی به گمانم که یار کافی نیست

به صبح جمعه بخوانیم ندبه های فراق
برای آمدنت چشم زار کافی نیست

صدای ناله ی ما تا به آسمان برسید
مگر که این همه داد و هوار کافی نیست؟

هزار سال گذشت و نیامدی آقا
گذشت این همه لیل و نهار کافی نیست؟

بیا بیا که فدایی زیاد داری تو
نگو نگو که مرا جان نثار کافی نیست

دعای ماست که تعجیل در فرج بشود
نیامدی، چه کنم؟ اعتبار کافی نیست؟

ببین که اهل جهان بی قرار تو شده اند
نگو که این همه ات بیقرار کافی نیست

شکار کرده ای آقا تمام دل ها را
اسیر تو دل ما شد شکار کافی نیست

هزار ها نفر از درد هجر جان دادند
برای این همه عاشق مزار کافی نیست

دوباره طرح نویی را ارائه خواهم داد
برای آمدنت ابتکار کافی نیست

  • ۲۱ دی ۹۶ ، ۱۰:۴۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی

تو رفتی تا میان ما نماند حرف چندانی
تو رفتی رفت از دنیا ره و رسم مسلمانی

تو رفتی و گرفتی فرصت دیدار خود از ما
بیا در خانه ی چشمان ما آقا به مهمانی

تو رفتی از فراقت مرگ تدریجی نصیبم شد
نمانده بعد تو در پیکر من ذره ای جانی

تو رفتی باغ جانم خشک مانند کویری شد
به باغ جان نباریده پس از تو قطره بارانی

تو تا بودی ندانستیم ما قدر شما را هیچ
و حالا هم ندارد هیچ سودی این پشیمانی

ز بی مهری ما بار سفر بستی ز پیش ما
تو رفتی مهر بی مهری مرا خورده به پیشانی

تو را با زحمت بسیار آوردم به دست اما
نمی دانم چرا دادم ز دستت من به آسانی

تو بودم بودی و بودی تو هم دین و هم ایمانم
تو رفتی هستی ام رفت و ندارم دین و ایمانی

همه غمهای عالم بعد تو شد میهمان دل
منم با کوهی از حسرت ، من و اوج پریشانی

دوباره بازگرد و میهمان دیده ی ما باش
دوباره شادمانی را به ما بنمای ارزانی

  • ۱۸ دی ۹۶ ، ۱۱:۲۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

شاعر که داشت در سر افکار فوق العاده
پیوسته داشت بر لب گفتار فوق العاده

وقت سخن همیشه توصیف یار می کرد
با واژگان ساده، اشعار فوق العاده

جز در مدیح دلبر هرگز سخن نمی گفت
دل برده بود از او دلدار فوق العاده

وصف جمال دلبر از این و آن شنیده
هرگز ندیده اما آن یار فوق العاده

او با شنیده هایش تصویر یار را ساخت
تصویر ساده ای از رخسار فوق العاده

یک عمر انتظار دیدار یار را داشت
تا فرصتی مناسب دیدار فوق العاده

یک عمر خوانده درس ایثار و جانفشانی
در پیش پای دلبر ایثار فوق العاده

درد فراق او را آزار می دهد سخت
خیلی فراتر از سخت، آزار فوق العاده

گفتا همیشه ای یار از چهره پرده بردار
اما میانشان بود دیوار فوق العاده

صاحب دلی به شاعر گفت از سر نصیحت
یک پند عاقلانه، اظهار فوق العاده

شرط وصال غیر از یک قلب صیقلی نیست
کن صیقلی دل از هر زنگار فوق العاده

خواهی اگر جهان را چون گلستان ببینی
باید که خود بسازی گلزار فوق العاده

اول برای وصل دلدار شو مهیا
تا بشنوی تو از او اخبار فوق العاده
---

هر چند ساده گفتم شرح فراق اما
شد ثبت در کتاب آثار فوق العاده

  • ۱۸ آذر ۹۶ ، ۱۰:۰۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

ای باغبان نخل محرم ظهور کن
ما را تو مست باده ی جامی طهور کن

عمری سروده ایم فقط شعر انتظار
ما را تو غرق شادی و شور و سرور کن
---
ای منتقم خون خدا وقت ظهور است
ای معنی و مفهوم دعا وقت ظهور است

ای چشمه ی چشم تو ز غم خون به همه عمر
ای  ساکن صحرای بلا وقت ظهور است
---
از داغ حسین ابن علی (ع) محزون است
عمریست که از غصه دو چشمش خون است

او منتقم خون حسین(ع) است ای کاش
گویند ظهور حضرتش اکنون است

  • ۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۱:۱۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی