اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۸۶ مطلب با موضوع «حضرت امام حسین ع» ثبت شده است

1
ای پدر با سر خود همسفر من  شده ای
کاش می شد بکشم دست نوازش به سرت
2
خواستم بوسه زنم بر تو و قدم نرسید
اصغرم بر سر نیزه تو چه رعنا شده ای
3
ساعتی نیست خداحافظی از من کردی
سرت از چه روی نی همسفر من شده است
4
قصد دارم  نکنم قصد ثوابی هرگز
تکه تکه شد از این قصد ابا عبدالله(ع)
5
ای پناه همه ی اهل دو عالم آقا
بی پناهان و اسیران حرم  را دریاب
6
می کشی دست نوازش به سر من عمه
تو که از من به غم و غصه گرفتار تری
7
دل من بهر تماشای پدر تنگ شده
بگذارید ببوسم لب و دندانش را
8
بابا مرا ببخش اگر پای نیزه ها
با آه و ناله باعث آزار تو شدم
9
خار و خاشاک،کف پای مرا می آزرد
کف پایم بنگر این همه تاول زده است
10
رویت شده خاکستری بابای خوبم
من هم شده نیلی رخم از ضرب سیلی
11
ترحمی که ز بس تازیانه خوردم من
شده است خون دل از چشم عمه ام جاری
12
باد چون زلف تو را بر سر نی می لرزاند
عرش حق از غم تو ناله کنان می لرزید1
ای پدر با سر خود همسفر من  شده ای
کاش می شد بکشم دست نوازش به سرت
2
خواستم بوسه زنم بر تو و قدم نرسید
اصغرم بر سر نیزه تو چه رعنا شده ای
3
ساعتی نیست خداحافظی از من کردی
سرت از چه روی نی همسفر من شده است
4
قصد دارم  نکنم قصد ثوابی هرگز
تکه تکه شد از این قصد ابا عبدالله(ع)
5
ای پناه همه ی اهل دو عالم آقا
بی پناهان و اسیران حرم  را دریاب
6
می کشی دست نوازش به سر من عمه
تو که از من به غم و غصه گرفتار تری
7
دل من بهر تماشای پدر تنگ شده
بگذارید ببوسم لب و دندانش را
8
بابا مرا ببخش اگر پای نیزه ها
با آه و ناله باعث آزار تو شدم
9
خار و خاشاک،کف پای مرا می آزرد
کف پایم بنگر این همه تاول زده است
10
رویت شده خاکستری بابای خوبم
من هم شده نیلی رخم از ضرب سیلی
11
ترحمی که ز بس تازیانه خوردم من
شده است خون دل از چشم عمه ام جاری
12
باد چون زلف تو را بر سر نی می لرزاند
عرش حق از غم تو ناله کنان می لرزید

  • ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۲۳
  • علی اسماعیلی وردنجانی

خواهید اگر مصیبت اصغر بیان کنم
اشکی به حد قلزم احمر بیاورید
***

دستهای تو پر آب است و لبانت خشک است
جان به قربان وفاداری تو یا عباس(ع)
***

یک نفر با بی نهایت درد و غم
قبر کند و خاک کرد و شرح داد
***

علم افتاد چو از دست علمدار حسین(ع)
خون دل از بصر اهل حرم جاری شد
***

تا که فرمود: ارحموا هذا الرضیع
جای آب از تیر شد سیراب طفل
***

چون سرت بر روی نی نغمه ی قران سرداد
به مدیح تو ملائک همه گفتند «الله»
***

جای گریه خنده بر لب داشت طفل
خنده اش فزت و رب الکعبه بود
***

عشق را می شود از جام بلا هم نوشید
گر که از دوست رسد جام بلا شیرین است
***

گفتا پدر خوش آمدی اما بگو مرا
در بین راه، نیزه چه می کرد با سرت؟
***

همه عالم ز غمت رنگ محرم دارد
دشمنانت همگی روی سیاهند امروز
***

سرش به سینه ی بابا تنش به زیر عبا
چه عاشقانه به سوی خیام بر می گشت
***

علم افتاد ز دستان علمدار حسین(ع)
مشک ای کاش سلامت برسد تا خیمه
***

من شکستم سر خود را که روی نیزه سری
پیش چشم اسرا، قاری قران می شد
***

بر سر نیزه سری قاری قران شده بود
لحن او مستمعین را به ستایش وا داشت
***

بین طشت زر و  بزم می و سوره یاسین
خون گریه کن ای دیده در این ماتم عظمی
***

کرده تشبیه تو را شیشه ی عطر آن شاعر
علت بوی خوش جمله ی گلهایی تو
***

دریا سزاست تا که بمیرد ز داغتان
ای تشنگان وادی کرب و بلای عشق
***

خنده ای کرد و سپس چشم از این دنیا بست
مرغ باغ ملکوت است،از این دنیا رفت
***

واعظ  دعای ختم عزا را تمام کرد
زینب(س) مزن به سر ز غم بی برادری
***

همه باید که بخوانیم نماز آیات
قمر هاشمیان بر سر نی منخسف است

  • ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۴۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

سرتا سر محله ی ما اشک و آه شد
رخت تمام اهل محله سیاه شد

خون گریه کن که ماه محرم رسیده است
هنگام اشک و ناله و ماتم رسیده است

تسلیم محض و تابع فرمان مادرم
با اشک دیده  گلشن و فردوس می خرم

تا روضه شهادت مولا شروع شد
جاری ز چشم اهل محله دموع شد

ای وای کودکان حرم تشنه مانده اند
در خیمه نغمه ی غم و اندوه خوانده اند

بهر نماز عشق بگیرد وضوی خون
از شط به کام تشنه گذارد قدم برون

سقای تشنه لب شده از صدر زین نگون
جاری ز چشم زینب کبری(ع) دو رود خون

ای وای من دو دست علمدار شد قلم
اطفال چشمشان شده از خون دل چو یم

مانده به روی خاک  تن بی سر حسین(ع)
ریزند خون دل همه اهل حرم زعین

زینب(س) زند به سر زغم بی برادری
بر روی نی حسین(ع) نماید پیمبری

گل های باغ دین همه پرپر شدند وای
آن شیشه های عطر چه بی سر شدند وای

صحرا ز خون اهل ولا گشته لاله گون
در خون طپیده کشتی اسلام، واژگون

آتش گرفته است خدایا خیام عشق
در خون طپیده است خدایا امام عشق

بالای نیزه راس علی اصغر(ع) است وای
از خون دل دو دیده ی زینب(س) تر است وای

اطفال پا برهنه روی خاک می دوند
از خستگی و تشنگی انگار در تبند

ای ساربان تو را به خدا اندکی خموش
از روی نیزه نغمه ی قران رسد به گوش

راس حسین(ع) کوچه به کوچه به روی نی
بزم یزید و سوره یاسین و جام می

نی چون مناره، راس حسین(ع) است چون اذان
پس میزنند بر لب او چوب خیزران

افتاد کودکی ز روی ناقه بر زمین
افزوده شد غمی به غم زینب(ع) حزین

هجده سر شهید روی نیزه شد بلند
از روی بام سنگ براین کاروان زدند

طفلی سه ساله خورده ز دشمن بسی کتک
این طفل نیز بوده مگر مالک فدک

پای برهنه، خار مغیلان، هوای داغ
کنج خرابه، ظلمت شب های بی چراغ

دست عدو و معجر ناموس مصطفی(ص)
ای وای من به آل علی(ع) این همه جفا

عالم از این مصیبت اگر مملو از غم است
این غصه در مقابل آن رنج ها کم است

قالوا بلاست ورد لب شیعه از ازل
مرگ است نزد این قبیله مصفاتر ازعسل

  • ۰۶ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۱۶
  • علی اسماعیلی وردنجانی

 در شهر هست گر چه خبرها، غروب ها
صحراست پر زخوف و خطرها، غروب ها

هر کودکی کنار در خانه منتظر
در انتظار مهر پدرها، غروب ها

افتاده روی خاک تن بی سر حسین(ع)
زیر سنان و تیر و تبرها،غروب ها

هنگام ظهر جسم پدر زیر نیزه ها
 راسش ولی رود به سفرها، غروب ها

گاهی درست وقت سحر می شود غروب
وقتی که در طبق شده سرها، غروب ها

آن آتشی که خیمه ی آل علی(ع) بسوخت
دارد به جان شیعه شررها، غروب ها

آهی کشید زینب(س) و سوزاند  عالمی
آهی  که سوخت جان بشرها، غروب ها

از روی ناقه کودکی افتاد بر زمین
چون داشت سوی شام گذرها، غروب ها

تن های چاک چاک روی خاک کربلا
اما به  روی نیزه قمرها، غروب ها

چون در خرابه راس پدر را بغل گرفت
از بار غم شکست کمرها، غروب ها

زینب(س) به پای نیزه به لب ان یکاد داشت
از بهر دفع چشم و نظرها، غروب ها

خون حسین(ع) ناجی اسلام ناب شد
اسلام  ماند و لطف سپرها، غروب ها

گاهی غروب نقطه آغاز زندگی است
چون هست در شکست، ظفرها، غروب ها

  • ۰۳ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۵۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی

در غمت آقا شدم قامت کمان از راه دور 
داغت آورده برایم ارمغان از راه دور

هر که را دیدم ز داغت در گریبان داشت سر
داغدار تو همه پیر و جوان از راه دور

دست غم می زد به سر بالای منبر واعظی
ظهر عاشورا و هنگام اذان از راه دور

چشمه چشمه خون دل جاری شد از هر دیده ای
شد زمین دریا از این اشک روان از راه دور

از زمین جوشید خون در ماتم جانسوز تو
از سما آید ندای الامان از راه دور

کافر از داغ تو می گرید چو ابر نو بهار
بگذرد چه در غمت بر شیعیان از راه دور

آسمان باران غم می ریزد از چشمان خویش
روضه خوان داغ تو کروبیان از راه دور

بعد عاشورا دگر جز فصل غم فصلی نماند
فصل ها شد یک به یک فصل خزان از راه دور

از غم جانسوز تو آتش گرفته قلب ما
روی قلب ما به جا مانده نشان از راه دور

رخت غم پوشیده بر تن در عزایت عالمی
غصه دار و داغدارت یک جهان از راه دور

آشکارا در غمت از دیده ها خون می چکد
سینه می سوزد ز غم اما نهان از راه دور

چهره ها از داغ تو محزون و غم آلوده اند
مؤمنان از کف همه داده عنان از راه دور

مردها سر در گریبانند آقا در غمت
بانوان هم دست غم بر سر زنان از راه دور

یاد آرم چون که از بزم یزید و جام می
شعله می گیرم ز چوب خیزران از راه دور

می برد دل های ما را کاروانی سوی شام
ناله های کاروان تا آسمان از راه دور

  • ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۰۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

باز باران
غمگنانه
با غم و درد فراوان
از دو چشمم شد روانه
در میان دشت و صحرا
ایستاده
درگذرها
از دو چشم رهگذرها
سیل خون گردیده جاری
دل پر از غم
کودکان آشفته گیسو
باز هردم
می دوند این سو و آن سو
می خورد بر صورت و سر
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
گشته نیلی
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
زار و غمگین
روی شن های بیابان
پا برهنه می دویدم

دور می گشتم ز خیمه
دل پر از غم
نرم و نازک
سینه مالامال غصه
در لب شط
از برای آل طه
قحطی آب گوارا بود اما...
هم پرنده
هم خزنده
هم چرنده
جملگی سیراب بودند
آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
در دل من
غصه ها بودند خرمن
بوی صحرا
تازه و تر
جای باران خون سرها
دشت را
نمناک کرده
آری از خون شهیدان
از رگ و پیشانی و سر...
می شنیدم من ز دشمن
گه سخن های گزنده
بسته بر دستان طنابی
بر سر نی ها نمایان
چهره ها شمس درخشان
آفتابی
قافله درمانده، خسته
از جفا و ظلم دشمن
زخم غم در دل نشسته
دم به دم در شور و غوغا
خاک صحرا با نوایی غمگنانه
زیر پاهای یتیمان
همنوا با خار و خاشاک بیابان
بود نالان
چشم ها چون چشمه ها لبریز خون بود
از سری نی رهنمایی
شیعه را سوی سعادت رهنمون بود
با دو پای کودکانه
می دویدم روی شن ها
پیش رویم
بر سر نی راس بابا
می شنیدم من ز عمه
داستان های نهانی
رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا
بود آزار و ستمها
غصه ها و رنج و غمها
با غم و درد فراوان
دیده گریان، مو پریشان
در غل و زنجیر اعدا
مثل مرغی تیر خورده
زخمی و افسرده، بی جان
اندک اندک، رفته رفته
ابرها گشتند چیره
آسمان گردید تیره
ابر چشم جمله اطفال پریشان
ریخت باران، ریخت باران
خاک از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
سیل خون از چشم یاران
شد روان در دشت و صحرا
برق زد شمشیر بران
پاره پیکرهای عریان
روی خاک کربلا بود
دشمن دیوانه غرّان
سخت می زد کودکان را...
روی نیزه راس قاری
از میانه، از کرانه
با نوایی عاشقانه
نغمه سرداد
«اَم حسبت انّ اصحاب الکهف والرقیم
کانو من آیاتنا عجبا»
زلف طفلی را دوباره
شانه می زد دست عمه
ضربه ی سیلی دشمن
صورتش را کرده نیلی
بار دیگر پای نیزه
خیمه ی غم گشت بر پا
وای من در خیمه غم
ندبه ها می خواند زهرا(س)
بس غم افزا بود صحرا
دشت غمها بود صحرا
بود در دستان دشمن تازیانه
چهره های کودکان از ضرب سیلی پر نشانه
گر چه سخت است این بلاها و مصایب
گفت زینب(س):
غیر زیبایی ندیدم
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره، خواه روشن
با ولای حیدر(ع) و در سایه قران و ایمان
هست زیبا هست زیبا
هست زیبا...

  • ۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۰۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی

گر خدا در این محرم هم مرا یاری کند
با مدد از او دو چشمم آبرو داری کند

زینب(س) غمدیده بر سر می زند دست عزا
شیعه باید جای اشک از دیده خون جاری کند

رخت غم باید به تن پوشید و از دل ناله زد
دیده باید زین مصیبت روز و شب زاری کند 

در غم سبط رسول الله(ص) باید خون گریست
وای بر چشمی که او از ندبه خودداری کند 

چون که شد از تن جدا دست علمدار حسین(ع)
شیعه خاص علی(ع) باید علمداری کند

قاری قرآن به روی نی حسین ابن علی(ع) است
شیعه باید گوش جان بر نغمه ی قاری کند

 ریخت خون خویش را در یاری قرآن و دین
تا که دین را با طریق خویش معماری کند 

وای اگر از جهلِ جمعی کافر مسلم نما
ضربه ها هر زخم را بر پیکرش کاری کند

روضه خوان باید که با افشای ظلم دشمنان
از جنایت های دشمن پرده برداری کند

اشک چشم شیعیان در فصل اندوه و عزا
می تواند دین و قران را نگهداری کند

شیعه باید همنوا با اهل بیت مصطفی(ص)
از تمام دشمنان ابراز بیزاری کند

  • ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۴۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی

دوباره ماه عزا بسمه تعالی اشک
دوباره دامن هر شیعه مثل دریا اشک

به یاد کرب و بلا ملتهب شده سینه
دوباره دل شده خون و دو دیده ی ما اشک

تمام عالم هستی به غم گرفتار است
دوباره بحر و هوا، آسمان و صحرا اشک

ز خاک بار دگر خون تازه می جوشد
ز چشم شیعه هماره تمام دنیا اشک

ز چشم حضرت مهدی(عج) ز غصه خون جاری است
به جنت است دو چشم علی(ع) و زهرا(س) اشک

به آیه آیه ی قران قسم که از این غم
کتاب وحی خدا و بیان و معنا اشک

حسین(ع) کشته اشک است و در عزای حسین(ع)
به چشم مردم دنیا شده شکوفا اشک

به ظهر حادثه مولا نماز خون می خواند
و درعزای حسین(ع) مسجد و مصلی اشک

 ز چشمه سار دو چشمم  دو رود خون جاری
به شرق و غرب جهان، مقصد تماشا اشک

هزار سال گذشت و هنوز عاشوراست
کسی نکرده چرا حل این معما اشک

به خاک تا که بیفتاد سید الشهداء(ع)
بساط غصه اهل جهان مهیا اشک

خلیل را که وعده ی ذبح عظیم داد خدا
  دو چشم حضرت موسی و چشم عیسی اشک

شفیع وادی محشر شهید کرب و بلاست
برای شیعه ی مولا امید فردا اشک

  • ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

این چکامه شرح اندوه و غم است
شرح یک دنیا عزا و ماتم است

گاه می گویم سخن از اختران
شرح یک باغ گل و فصل خزان

شرح حال دلبران است این سخن
شرح حال یوسفی گل پیرهن

دلبر من دلبری ها کرده است
روی نی پیغمبری ها کرده است

حسن یوسف جلوه ای از روی اوست
مرغ دل بر شاخسار کوی اوست

گوهر تسبیح شیعه نام اوست
اوست قبله، کعبه در احرام اوست

خوبرویان محو رخسارش همه
گلعذاران مات گلزارش همه

گرچه بود او تشنه ی آب فرات
تشنگان را هست او آب حیات

بر زمین چون خون پاکش ریخته
 شعر من با اشک شد آمیخته

داغ او آتش زده بر جان من
گشته پر از اشک غم دامان من

داغ او سوزانده ما را از قدیم
کی شود آرام این داغ عظیم

در ره او خوار گشتن عزت است
تنگدستی نیز اوج مکنت است

آذرخش از کوی او برخاسته
قلب و جان ها را ز غم بگداخته

چون که شد از صدر  زین او سرنگون
گشته جاری از دو چشمم رود خون

در دلم مهرش چنان کوه استوار
شیعه ی اوئیم ما با افتخار

در طریق شام اطفالش به بند
خانه ها بی او سرایی مستمند

گشته ویران خانه ی آل علی(ع)
شد از آنجا دین و قران منجلی

تا که دانستم که این خانه ز کیست
در کنار خانه چشمم خون گریست

سال ها از درد هجران و فراق
ناله هایم هست در اوج عراق

مقتدای اهل ایمان و یقین
خورده بر پیشانی او تیر کین

آن شهیدی که سرش از تن جداست
پیشوای شیعه، پور مرتضاست

داغدارش مرغ و ماهی و بشر
دست غم جن و ملک کوبد به سر

گنبدش میعادگاه قدسیان
برده آن گنبد دل از افلاکیان

جسم او عریان به دشت کربلاست
خاک کویش دردمندان را شفاست

جمله فرزندان او معصوم و پاک
در ره حفظ ولایت سینه چاک

در ره حفظ ولای مرتضی (ع)
تشنه لب جان می دهد در کربلا

خواست خلقی را کند ارشاد او
در لب شط تشنه لب جان داد او

خورد جانم در عزای او دریغ
پاره پاره جسم عریانش ز تیغ 

روی نیزه ماه رخسار حسین(ع)
خواهرش خون گریه می کرد از دو عین

تیغ های تیز بر افروخته
حلق اصغر (ع) را به دستش دوخته

خیزد از دشت و بیابان گرد و خاک
سر روی نیزه، بدنها چاک چاک

 دشمن گردنکشش پر از نفاق
شهر ها لبریز ظلم و اختناق

شد یکی در آن میانه جزر و مد
دشمنی با دین گذشت از مرز و حد

حق و باطل رو به روی هم به صف
نیزه می بارید و تیر از هر طرف

نیزه می بارید بر روی زمین
غصه و درد و مصیبت در کمین

زیر آن رگبار تیر و نیزه ها
جسم مجروحی که می زد دست و پا

آن طرفتر رود خون مواج بود
 دل برای غصه ها آماج بود

از شرار غم در آتش خیمه ها
از عطش می سوخت جان بچه ها

ضجه ها و ناله های آب آب
دیده های غم زده، قلب کباب

روبرو بودند آنجا دو سپاه
لشکر تاریکی و یاران ماه

یک طرف گل سوی دیگر بود خار
عده ای معدود و جمعی بی شمار

کفر یک سو، یک طرف توحید بود
یک طرف شب یک طرف خورشید بود

شیر خواری تشنه لب آلاله رو
خون فرقش گشته بود آب وضو

کودک معصوم و چون آب طهور
  صورتش بودی تجلیگاه نور

ناگهان افتاد خورشیدی به خاک
سر جدا از پیکر و تن چاک چاک

اسبها بر روی جسمش رانده شد
وای من او خارجی هم خوانده شد

تا که او در راه حق شد جان نثار
هفت گردون در غمش شد غصه دار

جای باران آسمان خون می گریست
چشمه و دریا و هامون می گریست

جامه های رزم او خونین شدند
رخت اهل آسمان مشکین شدند

در اسارت رفت زین العابدین(ع)
پر شد از غم قلب خیرالمرسلین(ص)

با دلی اندوهگین و پر ز غم
بانوان در بند زنجیر ستم

معجر زینب(س) به یغما رفته بود
مصحف قرآن ز هم بگسسته بود

بر سر نیزه سر خورشید بود
روی نیزه جلوه ی توحید بود

وای از بیداد و جور ظالمان
خورد بر دندان مولا خیزران

کاروانی پا برهنه روی خار
بر غم و درد و مصیبت هم دچار

لاله ها پژمرد و بارانی نبود
فصل غم را روز پایانی نبود

 

  • ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۲۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

شیعه را شوق تماشای رخ جانان است
اشک شوقش ز دو دیده به روی دامان است

بر لبش خنده و از دیده ی او اشک روان
قلب او شاد از این واقعه صد چندان است

خبری تازه به راه است خبر دار شوید
باغ دل خرم و لبها همگی خندان است

گام بگذاشت به دنیا چو حسین ابن علی(ع)
 گل لبخند شکوفا به لب انسان است

غصه ها بار سفر بست و برفت از دل ما
شادی از مقدم او در دل ما مهمان است

دردمندان جهان مژده که درمان آمد
نام او بر همه آلام  بشر درمان است

دیگر از ظلمت شب ها خبری نیست که نیست
روی او مثل مه چهاردهم رخشان است

به لبش زمزمه ی وحی خدا دارد او
گر چه خود معنی آیات همه قران است

زینت عرش خداوند شده نام حسین(ع)
 عالم خاک هم از مقدم او رضوان است

مادرش فاطمه(س) باشد پدرش نیز علی(ع) است
بی سبب نیست که سر تا به قدم  ایمان است

نیست ما را به دل از روز جزا هیچ غمی
شافع روز جزا اوست که خود میزان است

  • ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۱:۰۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی