اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۱۴۲ مطلب با موضوع «حضرت امام زمان عج» ثبت شده است

همه عمر گشته ام من که بجویمت نشانی
ز فراق روی ماهت به تنم نمانده جانی

به هزار شوق و امید «ارنی» بخواندم اما
 تو دل مرا شکستی به جواب لن ترانی

به مناره مساجد چو اذان عشق گویم
به خدا تو را بخوانم که تو معنی اذانی

شده موی من سپید و به تنم نمانده طاقت
که گذشت در فراقت همه دوره ی جوانی

عوض نفس کشیدن همه عمر کنده ام جان
که بدون روی ماهت بگذشت زندگانی

تو بیا و بار دیگر بده جان تازه بر من
به کنار توست عمرم به خدا که جاودانی

منم آن گدا که چشمم طلبد نگاهی از تو
تو گدای خسته جان را ز چه رو ز در برانی

تو بگو مگر چه کردم که مرا ز خویش راندی
تو بریدی از من اما به کنار دیگرانی

به روی زمین نجستم به خدا نشانی از تو
تو که ماهتر ز ماهی به یقین در آسمانی

همه هست خود دهم تا که ببینم از تو رویی
که طلب نکرده ام من رخ ماه رایگانی

تو بیا که پیش پایت سر و جان فدا نمایم
که به پیش پایت ای جان چه خوش است جانفشانی

  • ۳۰ آبان ۹۸ ، ۰۸:۳۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی


در ظلمت شب منتظران سحریم
در آرزوی شنیدن یک خبریم

بی روی تو روز ماست همچون شب تار
عمریست که روز و شب تو را منتظریم
---

ما تشنه لبان جرعه ای دیداریم
از دوری تو ز دیده خون می باریم

گفتند که می رسی به زودی از راه
مشتاق شنیدن چنین اخباریم
---
عجل لولیک الفرج شده ورد لبم
از دوری تو همیشه در تاب و تبم

باید که ز درد دوریت می مردم
از این که هنوز زنده ام در عجبم
---
درآتشیم ازغم درد فراق تو
تو عشق ما و ما همه دراشتیاق تو

عشق است سال بعد در ایام اربعین
تا کربلا پیاده روی به اتفاق تو
---
نشانه ای ز حضورت در این حوالی نیست
به جز فراق تو آقا مرا ملالی نیست

بیا بیا که دلم از فراق تو خون است
مپرس حال مرا چون که بی تو حالی نیست

 

  • ۲۶ آبان ۹۸ ، ۱۱:۴۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

ما را پس از این دیگر،دیوانه شدن هرگز
دور از می و از جام و پیمانه شدن هرگز

عمریست که می نوشم از جام لب دلدار
من با لب پیمانه بیگانه شدن هرگز

چون آتش عشق یار سوزانده پر و بالم
دیگر پس از این غیر از پروانه شدن هرگز

هر روز هزاران بار میمیرم از عشق یار
چون زنده ی عشقم من، افسانه شدن هرگز

آباد شدم زیرا ویرانه نشین بودم
ویرانه نشینان را ویرانه شدن هرگز

من با مژه ی دلدار، گر کشته شوم صدبار 
گر زنده شوم دور از میخانه شدن هرگز

مستم من و هستم من، هستم من و مستم من
چون مستم و هستم من، فرزانه شدن هرگز

بتخانه ی میخانه شد کعبه ی حاجاتم
طوف حرمی غیر از این خانه شدن هرگز

  • ۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۰:۰۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی

به چهره دلبر من مطلع غزل دارد
لبش حلاوت کندویی از عسل دارد

دلش چو آینه صاف است و سینه اش دریاست
هزار شاخه گل یاس در بغل دارد

گمان کنم که ز باغ بهشت می آید
که عطر و بوی خوشی مثل آن محل دارد

یکی است دلبر من در میان مهرویان
هزار شمس و هزاران قمر بدل دارد

ندیده برده دل جمله ی خلایق را
درون خانه ی دل جای از ازل دارد

برای بوسه زدن بر لبان چون قندش
تمام عمر لبانم به دل امل دارد

میان دیده و دل شعله ور شده آتش
که چشم و دل سر دلدار من جدل دارد

اگر چه کشته مرا او به تیر مژگانش
برای فتنه گری نیت جمل دارد

تمام سال مرا وعده داده است او که
بهار چون برسد جای در حمل دارد

دلم برای رسیدن به یار در پرواز
دو دیده ام ولی از هجر او رمل دارد

اگر چه دوره دوری ز یار جانفرساست
خوشم که دوره ی دوری از او اجل دارد

 

  • ۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی

معنای عشق و شوق و لطافت تویی ... همین
سر تا به پای شور قیامت تویی ... همین

 

با یاد روی تو چه خوش احوال می شوم
انگار ترجمان سلامت تویی ... همین

 

می بارد از کرانه ی چشمان تو امید
گویی که آسمان کرامت تویی ... همین

 

صدق و صفا یکی ز هزاران صفات توست
مهر و صفا و صدق و صداقت تویی ... همین

 

گر می زنند لاف رفاقت تمام خلق
آقا یگانه مرد رفاقت تویی ... همین

 

ای آن که هست بر سر تو تاج بندگی
شایسته ی مقام  امامت تویی ... همین

 

 

گر می چکد ز غنچه ی لبهای تو عسل
شکر لب و در اوج ملاحت تویی ... همین

 

پاکی تو از خطا و گناه و از اشتباه
یعنی یکی ز خاندان طهارت تویی ... همین

 

با نغمه ی حجاز بخوانم مدیح تو
لحن خوش و  کمال قرائت تویی ... همین

 

مولای مومنانی و مهجور مانده ای 
قران تویی کتاب هدایت تویی ... همین

 

ای ترجمان وحی تو هستی نوای عشق
اوج و فرود و شور تلاوت تویی ... همین 

 

 

  • ۲۴ تیر ۹۸ ، ۰۸:۱۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

مرا دیوانه می خوانند در میخانه عاقل ها
همان هایی که می دانند خود را جزو کامل ها

مرا راهم نمی دادند دانایان به جمع خود
مبادا کم کند از علم آنها جهل جاهل ها

به من گفتند کمتر کن از این پس عشق بازی را
که هردم عشق بازی ها پدید آورده مشکل ها

من استفتاء نمودم راز عشق و عشق بازی را
نجستم پاسخی اما به توضیح المسائل ها

نباید دور باطل زد در این دار فنا هرگز
کسی نابرده سودی از دویدن حول باطل ها

چنان دست گدایی سوی آل الله باید برد
که گردی زین عمل ضرب المثل در بین سائل ها

علی(ع) اول علی(ع) آخر علی(ع) ظاهر علی(ع) باطن
علی(ع) برده دل از شیعه درست از آن اوایل ها

دو چشمم آرزوی دیدن آل علی (ع) دارد
خوشا آنان که می بینند این شکل و شمایل ها

همیشه کو به کو گردم که جویم محفل انسی
 که دل ها برده اند آنان فقط  از این محافل ها

تمام هستی خود را دهم در راه آل الله(ع)
اگر چه بشنوم طعن از همه اوباش و غافل ها 

به گرداب بلای دوری از  مولا گرفتارم
   خدایا از تو میخواهم  فقط  آرام ساحل ها

  • ۰۲ تیر ۹۸ ، ۱۱:۳۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

شب چه تاریک است، مانده ماه پنهان پشت ابر
خود نمایی می کند گهگاه پنهان پشت ابر

می دهد خود را نشان گاهی به بعضی خاکیان
می کند خود را ولی ناگاه پنهان پشت ابر

گاه گاهی ماه پیدا می شود روی زمین
سایه اش افتد ولی در چاه پنهان پشت ابر

نیمه شب ها چشم می دوزم به سوی آسمان
 تا تماشایش کنم کوتاه پنهان پشت ابر

نیت رفتن ندارد ابر از این آسمان
سال ها مهتاب مانده «آه» پنهان پشت ابر

راه تاریک و خطرها در کمین آدمی است
نیست پیدا راه از بی راه  پنهان پشت ابر

مانع دیدار او ابر گناهان من است
 کی شده مهتاب خود دلخواه پنهان پشت ابر

نیستم چون لایق دیدار آن بدر تمام
بی گمان شد ماه با اکراه پنهان پشت ابر

حجت الله است آن بدر تمام فاطمه(س)
حیف، مانده حجتِ الله پنهان پشت ابر

  • ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۱۳
  • علی اسماعیلی وردنجانی

کاش در معجم من واژه ی ای کاش نبود
کاش اسرار دلم پیش کسی فاش نبود

کاش نام گل زهرا(س) به لبم گل می کرد
نام او کاش فقط نقش روی آش نبود

کاش می آمد و من محو جمالش بودم
نقش او سوژه نقاشی نقاش نبود

دیده را فرش ره حضرت او می کردم
مثل من کاش کسی خادم و فراش نبود

کاش خاک کف کفشش به دو چشمم می ریخت
غیر من هیچ کسی کاش که کفاش نبود

کاشکی می شدم از دیدن رویش خرسند
کاش چون شیعه کسی خرم و بشاش نبو

کاش تکرار نمی کاست ز شیوایی شعر

کاش در شعر من این واژه ی "ای کاش" نبود
  • ۲۳ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۳۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی

من که دارم با خدا پیوسته نجوا عاشقم
تا سحر هستم اگر غرق تمنا عاشقم

دارم از درد فراق یار در دل عقده ها
دامنم از اشک دیده گشته دریا عاشقم

من که می جویم نشان از یار در هر باغ و راغ
یا که سرگردانم و حیران به صحرا عاشقم

شیفته، دیوانه، وامق، واله و دلباخته
یا اگر مجنونم و مفتون و شیدا عاشقم

فاش شد اسرار پیدا و نهانم ای دریغ
گر شده اسرار من پیوسته افشا عاشقم

دم زدم از یار تا کارم به رسوایی کشید
در میان خلق هستم گر که رسوا عاشقم

در میان خیل «تن ها»، مانده ام تنهاترین
گر که هستم در جهان تنهای تنها عاشقم

اختران آسمان را می شمارم تا سحر
تا به سر دارم فقط شوق تماشا عاشقم

عشق را معنا و مفهوم است ماه فاطمه(س)
برده هوش از سر مرا آن ماه زیبا عاشقم

یوسف زهرا(س) دل و دین برده از من سال هاست
چون که برده دل ز من فرزند زهرا(س) عاشقم

عشق وقتی شد الهی نیست پایانی بر او
تا هزاران سال بعد از صبح فردا عاشقم 

  • ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۱۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی

تو درکنار من آرامشی و راحت جانم
تمام عمر من از دوری تو دل نگرانم

بیا بیا که شدم پیر از فراق تو ای عشق
نمانده است به پیکر نه تابی و نه توانم

بیا که درقدم تو فدا کنم سر و جان را
ز هجر روی چو ماهت، اسیر باد خزانم

نشانه های تو را جسته ام بگو تو کجایی؟
به جستجوی تو با پای سر همیشه دوانم

به احتمال تماشای چشم های قشنگت
همیشه خیره به چشم تمام رهگذرانم

شکسته قامتم از درد هجر روی چو ماهت
ز روی لطف نظر کن به قامت چو کمانم

گرفته سینه ی من از غم فراق تو آتش
ببین مرا که چو آتشفشان در فورانم

شدم ز هجر تو مجنونترین میان مجانین
چنان که شهره میان اهالی دو جهانم

غم فراق تو سخت است ای تو بود و نبودم
 بیا و از غم و درد جدائی ات برهانم

  • ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۵۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی