اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱۳۸ مطلب با موضوع «حضرت امام زمان عج» ثبت شده است


گر شانه را تحمل این کوله بار نیست
هر گز دو دیده خسته از این انتظار نیست  

در انتظار  روی تو شد عمر  ما تمام
آقا بیا که این دل ما را قرار نیست

ما در تمام عمر ندیدیم جز خزان
آقا بدون تو خبری از بهار نیست

تازند دشمنان شیعه به اسلام  بی امان 
جز در نیام حضرت تو، ذوالفقار نیست

هر صبح و شام آمدنت را طلب کنیم  
آقا بیا که حرف دل است این، شعار نیست

ما سجده می کنیم به خاک قدوم تو
این افتخار ماست، بلی ننگ و عار نیست

دار و ندار ماست محبت به اهل بیت (ع)
غیر از محبت به شما اعتبار نیست

یابن الحسن(عج) که تاج سر ماست سایه ات
غیر از لوای تو به جهان افتخار نیست

نام تو را که می شنوم مست می شوم
آقا قسم به عشق مرا اختیار نیست

ترسم بمیرم و نشود دیدنت نصیب
هرکس تو را ندید که او رستگار نیست

  • ۰۷ مهر ۹۵ ، ۱۱:۰۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی


خوشا به حال من آقا،کنار من هستی
انیس و مونس و دلدار و یار من هستی

تو در حوالی من بوده ای تمامی عمر
چه سر خوشم که تو آقا، قرار من هستی

به دشت زندگی من همیشه تابیدی
تو ماه روشن شب های تار من هستی

سکوت و حسرت و سرما چقدر بی معناست
برای آن که تو آقا بهار من هستی

اگر چه در سر من آرزوی دیدن توست 
ز روی شوق، تو در انتظار من هستی !

مرا به کار جهان هیچ التفاتی نیست
تویی که در دو جهان افتخار من هستی

ز هیچ کمترم آقا، اگر نباشی تو 
تمام هستی من، اعتبار من هستی

مرا ز مرگ نباشد هراس آقا جان
چرا که فاتحه خوان مزار من هستی

  • ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۲۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی


آن را که چشم، تشنه ی دیدار می شود
دل هم به زلف یار گرفتار می شود 

چشم انتظار یار بماند تمام عمر
تا لحظه ای که موسم دیدار می شود

تسبیح و استخاره و نذر و نیاز ها
هر روز کار اوست که تکرار می شود

چشمی که نیست لایق دیدار روی یار
گر شسته گشت و پاک، سزاورا می شود

در راه وصل یار ، صبوری است شرط عقل
پس صبر کن که راه تو هموار می شود

باید گشود لب به سخن در کنار یار
وقتی که یار محرم اسرار می شود

پیوسته قلب و دیده نگه دار پاک پاک
 صیقل بزن به آن چه که زنگار می شود

دوری کن از ریا و کینه و بغض و حسد مدام
  با این صفات قلب تو بیمار می شود

دلدار گر قدم بگذارد به چشم ما
صحرای دیده گلشن و گلزار می شود

آقا بیا که کشت مرا درد انتظار
این زندگی بدون تو دشوار می شود

آقا بیا که آمدنت آرزوی ماست
هر خفته ای به شوق تو بیدار می شود

خوش آن زمان که اذن ظهورت دهد خدا
نام تو برگزیده ی اخبار می شود 

پروانه وار بچرخم به گرد یار
وقتی که یار نقطه ی پرگار می شود 

  • ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۳۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی


کاش  بودی در کنارم، تا دمی تنها نباشم
در کنارم باش تا آواره ی صحرا نباشم

گر اسیر دام این دنیا شدم هستم پشیمان
چهره بگشا تا اسیر دام این دنیا نباشم 

روز و شب امر فرج باید دعای شیعه باشد
وای بر من گر مطیع حکم این فتوا نباشم

من برای دیدن تو لحظه ها را می شمارم
در کجا هستی؟ بگو! حیف است من آنجا نباشم

خوب می دانم که فردا زندگی با توست زیبا
سخت می ترسم که شاید من ولی فردا نباشم

بی تو من غرقم به دریای غم و اندوه و غصه
در کنارم باش تا من غرق این دریا نباشم

من گنه آلوده ام، آقا نقاب از چهره بردار
از  شما شرمنده ام، آن به که من پیدا نباشم

در تمام عمر باید شیعه بود و بندگی کرد
مرگ بهتر، گر مطیع و شیعه ی مولا نباشم

  • ۲۴ تیر ۹۵ ، ۰۸:۴۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی


آقای من که جلوه ی جانان من تویی
وحی خدا و معنی قران من تویی

نا دیده ام تو را و دلم را ربوده ای
مولای عشق و یوسف کنعان من تویی

روز نخست عشق تو بنشست در دلم
شادم از آن که  یار دبستان من تویی

در باغ گل به عشق تو من می زنم قدم
زیرا که سرو ناز گلستان من تویی

شد پر فروغ هر دو جهانم ز نور تو
ماه منیر و شمس فروزان من تویی

راهی که می رسد به خداوند راه توست
راه خداشناسی و عرفان من تویی

در جستجوی معدن گوهر کجا روم؟ !
والله، بحر لوء لوء و مرجان من تویی

شد خانه ی دلم همه ی عمر خانه ات
 من زنده ام به بودن تو، جان من تویی

با آرزوی دیدن تو می کشم نفس
آقا دلیل و حجت و برهان من تویی

در باور هر آن که نباشی تو، کافر است
لبریز از یقینم و  ایمان من تویی

دردم بده که درد تو درمان دردهاست
بیمار درد هجرم و درمان من تویی

  • ۲۰ تیر ۹۵ ، ۱۱:۳۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی


بدون عطر و بوی تو نفس نمیکشد هوا
و بی نگاه لطف تو، ندارد ارزشی طلا

اگر که بر دعای ما نباشد آمین تو
به هیچ استجابتی نمی رسد دعای ما

به جان مادرت قسم به درد ما دوا تویی
درد کسی دوا نشد مگر ز الطاف شما

خوشا به حال ما اگر ز دست ما رضا شوی
راضی اگر زما شوی، خدا شود ز ما رضا

ای که به خانه ی  دلم همیشه جا گرفته ای
دلم به مثل آینه گرفته از شما جلا

هر که طلب کند بقا رهرو راهتان شود
آن که نرفته راهتان، گام  زده سوی فنا

جفا نموده ام ولی به جز وفا ندیده ام 
تو پای تا به سر همه خوبی و مهری و وفا 

بهشت اگر طلب کنم فقط به عشق روی توست
بهشت از وجود تو  گرفته رونق و  صفا

شکر  خدای را که من، رهرو راهتان شدم
حمد خدای را که تو  شدی به شیعه  مقتدا

بیا که چشم خویش را فرش ره تو می کنم
به جان مادرت قسم ، یوسف فاطمه(س) بیا

دعای ماست عید فطر، عید ظهور تو شود
خدا کند که مستجاب، شود همین دعای ما

  • ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۰:۴۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی


شد طاق طاقت و ز کفم رفته اختیار
دارم به سر هوای تماشای روی یار

یارب درست تا که نهادم قدم به خاک
بر درد هجر حضرت دلبر شدم دچار

عمریست دیده مانده به در صبح و ظهر و شام
هجران بس است کشت مرا درد انتظار

آهوی دل به وادی عشقش که پا نهاد
در لحظه نخست به دستش شدی شکار

جانم به لب رسید ز درد فراق او
یارب به خویش شکوه کنم یا ز روزگار  

فرزانه ای به من سخنی ناب هدیه داد
گفتا که از قدیم فراق است یادگار

گر آرزوی دیدن یار است در سرت
حالاست وقت سعی و عمل وقت ابتکار

باید برای دیدن دلبر تلاش کرد
دردی دوا نمی شود به خداوند با شعار

پنهان به پشت پرده غیبت اگر چه اوست
لایق شویم تا به شود دوست آشکار

نامم اگر که ثبت دفتر عشاق او شود
تا روز حشر بر سر من تاج افتخار  

  • ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۱۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی


دلم عجیب گرفته خیال خواب ندارم
شب جدایی یاراست، ماهتاب ندارم

ندیده دل  بسپردم  به ماه نیمه ی شعبان
که گفته است که من حق انتخاب ندارم؟

به شوق دیدن رویش همیشه چشم به راهم
غمی به جز غم دوری آن جناب ندارم

به پشت ابر نهان گشته شمس هدایت
ز طعنه ها نهراسم که آفتاب ندارم

به یاد یار چه آرامشی گرفته وجودم
خدا گواست که یک ذره اضطراب ندارم

فضای کشور ایمان پراز شمیم هدایت
در این فضای معطر، غم گلاب ندارم

بگفتمش تو بیا تا که جان کنم به فدایت
بگفت: پیش تو هستم، ببین نقاب ندارم

  • ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۵۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی


مژده مژده خبر آمدن یار آمد
بر همه منتظران موسم دیدار آمد

با صفا تر شده گلزار ولایت ، آری
به گلستان ولا زینت گلزار آمد

نور باران شده از مقدم او هر دو جهان
مهدی فاطمه(س) آن مطلع الانوار امد

خبری نیست از آن ظلمت شبهای فراق
مژده ای خلق جهان ماه شب تار آمد

پای تا زد به زمین هر دو جهان گلشن شد
به همه اهل جهان رحمت بسیار آمد

از چه بازار توشد یوسف(ع) یعقوب(ع) کساد؟
یوسف فاطمه (س) ام چون که به بازار آمد

تا که بگشود دو دیده به رخ عالمیان
فجر صادق شده و جلوه دادار آمد

همه جا از قدم دوست بگردد آباد
مژده مژده به زمین حضرت معمار آمد

شمس تعظیم نموده است به پیش قدمش
ماه با شور و شعف طالب دیدار آمد

دوش تا وقت سحر چشم به راهش بودیم
صبح شد مژده که آن طالع بیدار آمد

مهدی فاطمه(س) آمد، بشریت تبریک ...
خبری تازه که صدر همه اخبار آمد

  • ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی


دل من از همه عالم تو را بهانه گرفته
چه آتش غزلی در سرم زبانه گرفته

به شوق دیدن رویت ، نشسته ام سر راهت
بیا که تیر نگاهم تو را نشانه گرفته

گدای آستانه ی لطف و سخا و جود تو هستم
گدا همیشه کرم را ز اهل خانه گرفته  

تمام عمر دو چشمم به دست با کرمت بود
هزار لطف تو را دیده محرمانه گرفته

تو برده ای دل و دین مرا فقط به نگاهی
و مرغ جان تو در دل همیشه لانه گرفته

همیشه ورد لبم نام نازنین تو باشد
صفا تمام وجودم از این ترانه گرفته

خوش آنکه هستی خود را همیشه وقف تو کرده
جهان او به خدا، رنگ عاشقانه گرفته

هر آن که از سر صدق و صفای خود به تو دل بست
برات جنت و رضوان، چه زیرکانه گرفته

جهان فنا و اگر عمر ما فنا و فناتر
هر آن که دل به تو بست عمر جاودانه گرفته

  • ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۰۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی