اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

هستم من دل خسته اسیر غم هجران
گردیده نصیبم غم و اندوه فراوان
من آمده ام تا بروم سوی خراسان
ورد لب من هست همه عمر رضا(ع) جان

چندیست که من بی خبرم از گل رویش
با پای سرم می سپرم راه به سویش

چندیست که دل تنگ برادر شده خواهر
ای کاش خبر داشتم از حال برادر
تنها و غریب است نه یاری و نه یاور
حالم ز غم دوری او گشته مکدّر

نزدیک قمم دل شده راهی به خراسان
یارب برهانم دگر از غصه ی هجران

ترسم نرسد قافله ی ما به خراسان
ترسم نشود صبح دگر این شب هجران
ترسم که بمیرم ز غم دوریت ای جان
ترسم که رسد عمر من امروز به پایان

از دور ولی زائر چشمان تو هستم
من ریزه خور سفره ی احسان تو هستم 

من می روم اما سر تو باد سلامت
شد وعده ی دیدار به فردای قیامت
بوده است به سر گر چه مرا شوق زیارت
انگار ندارم دگر این بار سعادت  

دیگر تو نمان چشم به راه من و یاران
رفتم ز جهان وقت سفر سوی خراسان

با یاد غم حضرت زهراست دلم خون
با یاد غم کوچه ی غم هاست دلم خون
از آن که علی(ع) یکه و تنهاست دلم خون
زان ظلم که بر حضرت مولاست دلم خون

می میرم اگرچه من دلخسته به زودی
بر صورت و بر پهلوی من نیست کبودی

می میرم و امید به دیدار ندارم
در سینه ولی زخم ز مسمار ندارم
دستی به کمر یا که به دیوار ندارم
بر  تخته ی در شعله ای از نار ندارم 

ای همسفران حضرت حق حافظتان باد
از درد و غم و رنج و مصیبت شدم آزاد

  • ۲۱ مهر ۰۳ ، ۱۸:۴۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی

به روی شانه ی شیعه نشست مرغ هما
گشوده شد در رحمت به روی اهل ولا

بهار آمد و سر سبزی و نشاط آورد
دوباره عالم هستی گرفته است صفا 

بزاد مادر گیتی دوباره فرزندی
که هست زینت ملک زمین و عرش و سما

گل محمدی تازه ای شکوفا شد
که از شمیم خوشش برده هوش از سرِ ما

قدم به خاک زمین زد برای بار نخست
امام عسکری(عج) آن جلوه ی جمال خدا

دهید مژده و شکر خدا بجا آرید
امام یازدهم را خدا نموده عطا

رسید تا ببرد غم ز قلب غمزدگان
دهید مژده که بر دردها رسیده شفا

شده است ساکن دل های شیعیان جهان
ز یمن مقدم او دل گرفته است جلا

بهشتیان همه شادند و قدسیان خرسند
به شکر سجده کنان پنج نور آل عبا

صفات ذاتی او جملگی صفات علی(ع) است
جمال اوست مشعشع که اوست نور هدی

به لطف حضرت حق چون شدیم شیعه ی او
خدای عالمیان را هزار حمد و ثنا

  • ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۹:۳۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

در تمام عمر مهمان کریمانیم ما
ریزه خوار خوان احسان کریمانیم ما

زیر چتر رحمت و لطف خدا هستیم اگر
خیس اما زیر باران کریمانیم ما

فارغیم از درد و رنج و غصه و اندوه و غم
مملو از لطف فراوان کریمانیم ما

هستی خود را به شوق کوی جانان می دهیم
نکته آموز دبستان کریمانیم ما

ذکر تسبیح خدا جاری است بر لب های ما
قمری باغ و گلستان کریمانیم ما

چون کریمان درس دین داری به ما آموختند
شیعه هستیم و مسلمان کریمانیم ما

پادشاهیم و به سر داریم تاج افتخار
اهل عالم، چون گدایان کریمانیم ما

در تمام عمر بذل جود و احسان می کنند
محو این کار درخشان کریمانیم ما

با عمل تفسیر وحی و شرح قرآن می کنند
سامع تفسیر قرآن کریمانیم ما

جملگی لبریز شورند و یقین و اعتقاد
شیعه ی شیدای ایمان کریمانیم ما 

ملک هستی را خدا با ناز آنها آفرید
ساکنان خاک ایران کریمانیم ما 

  • ۱۵ مهر ۰۳ ، ۱۹:۱۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

گفت با من واعظی شیرین زبان
شرح حالی ناب از یک پهلوان

گفت: مردی بود در ظاهر قوی
در همین دوران قبل از پهلوی

زاده ی مردی دلیر و پهلوان
شهره بین پهلوانان جهان

بهر کسب اعتبار و افتخار
می گرفته معرکه در رهگذار

می زد از حیدر(ع) دم اما ظاهری
در حقیقت بود کارش کافری

می نمودی اینچنین او وانمود
داده نیرو بر تنش حیّ ودود

گفت فرزندش شبانگاهی به او
پرسشی دارم به من پاسخ بگو

جان من ای باعث هر هلهله
چون شود پاره به دستت سلسله؟ 

می شود  زنجیر در دست تو نرم
بزم ها از کوشش و سعی تو گرم

آنچه را می آوری تو بر زبان
ای پدر آیا یقین داری به آن؟

گفت با فرزند خود ای جان من
صادقانه با تو می گویم سخن

گفت جدت بود مردی پهلوان
نام نیکش ورد هر پیر و جوان

بود او لبریز ایمان و یقین
مقتدای او امیرالمؤمنین(ع)
 
آن که مانده نام نیکش جاودان
بود مردی زورمند و پر توان

بر خدای خود توکل داشت او
بر امامان هم توسل داشت او

بود بر زهرا(س) و حیدر(ع) نوکر او
می گرفت او از پیمبر(ص) آبرو

با مدد از اهل بیت(ع) و از خدا
پاره می کرد او غُل و زنجیرها

لیک نیرنگ است و حقه یار من
مکر و حیله رمز و راز کار من 

حلقه ی زنجیرم ای جان پدر
نیست از فولاد و باشد سست تر

آن پسر اندیشه و تدبیر کرد
نیمه شب تعویض آن زنجیر کرد

کرد تعویض آن پسر زنجیر را
تا دهد درسی بزرگ آن پیر را

روز دیگر پهلوان معرکه 
باز هم آمد میان معرکه

خواست تا اجرا کند تزویر خویش
بست دور بازوان زنجیر خویش

قصد پاره کردن زنجیر داشت
کار او این بار اما گیر داشت

سلسله بودی چو کوهی استوار
سلسله پاره نمی شد با فشار

حقه یاری گر نبود او را دگر
پهلوان ماند و هزاران درد سر

سعی او بودی تلاشی بی ثمر
هر چه می زد زور بودی بی اثر

شد خجل از کفر و بی ایمانیش
شرم جا خوش کرد بر پیشانیش

هر چه از اشعار می دانست خواند
باز سر افکنده و شرمنده ماند 

چون برای او نماندی آبرو
رفت در فکر عمیقی او فرو

با اشاره خاضعانه از پسر
خواست تا آید به نزدیک پدر 

گفت: بابا هر چه گویم گوش کن
جان من بر گردنم «پاپوش» کن 

دید گشته منقلب حال پدر
آنچه بابا گفت کرد اجرا پسر

کفش ها آویخته بر گردنش
شد ز اشک دیده دریا دامنش

مثل حر در رو به رویی با حسین(ع)
اشک بابا بود جاری از دو عین

او خجل بود از دو رنگی های خود
نادم از شبه زرنگی های خود

سیر شد یک باره او از زندگی
داشت جان می داد از شرمندگی

از نفاق و از دورنگی خسته بود
دل به لطف خالق خود بسته بود

کرد استغفار از اعمال خویش
گریه ها می کرد بر احوال خویش

دیگر از کردار خود رنجیده بود
خوشه ای از باغ توبه چیده بود 

گفت: یارب کردم عمری اشتباه
من پشیمانم از این جرم و گناه

توبه کرد او توبه از جنس نصوح
تا شود ناجی او موسی و نوح

گفت: یا الله بی یاور شدم
در میان معرکه مضطر شدم 

توبه کرد او از تمام سیئات
از خدا می خواست او راه نجات

آن که عزت می دهد تنها خداست
عبد مضطر از خدا امداد خواست
 
با تواضع حضرت حق را ستود
یا علی(ع) می گفت از عمق وجود

پاره کرد او چون که زنجیر غرور
یاری اش فرمود رحمان غفور

داد حق بر بازوان او توان
پاره شد زنجیر دور بازوان

پاره شد چون دانه های سلسله
باز هم فریاد و شور و هلهله

چون که زنجیر «هوا» از تن گسست
داد او را حی سبحان ناز شست

کرد بر زنجیر نفس خود ظفر
سجده کرد و بر زمین سائید سر

این توکل این توسل پر بهاست
هر چه داریم و نداریم از خداست

  • ۱۲ مهر ۰۳ ، ۱۰:۰۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی

راندی مرا بیرون ز در خیلی مهم نیست
از من شکستی بال و پر خیلی مهم نیست

من خورده ام یک دانه گندم از بهشتت
بخت از چه برگشت از بشر؟ خیلی مهم نیست

گفتم که باشد جای آسایش بهشتت
دیدم در آنجا هم خطر خیلی مهم نیست

گفتی مرا بیرون کنند از باغ رضوان
هر چند تلخ است این خبر خیلی مهم نیست

با خوردن گندم به فکر سود بودم 
اما نمودم من ضرر خیلی مهم نیست

چون آمدم در این جهان پر ز آشوب
بود و نبودم شد هدر خیلی مهم نیست

پر بود دنیا چون ز طوفان حوادث
کردم ز طوفان ها گذر خیلی مهم نیست

هر روز سختی دیدم و رنج و مصیبت
هر روز نوعی درد سر خیلی مهم نیست

در زیر بار غصه و رنج و مصیبت
بشکسته شد از من کمر خیلی مهم نیست

قرآن و آل مصطفی(ص) بی حد مهمند
اما مرا چیز دگر خیلی مهم نیست

  • ۰۱ مهر ۰۳ ، ۱۵:۳۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی