اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه
پنجشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۰۰ ق.ظ

توکل و توسل

گفت با من واعظی شیرین زبان
شرح حالی ناب از یک پهلوان

گفت: مردی بود در ظاهر قوی
در همین دوران قبل از پهلوی

زاده ی مردی دلیر و پهلوان
شهره بین پهلوانان جهان

بهر کسب اعتبار و افتخار
می گرفته معرکه در رهگذار

می زد از حیدر(ع) دم اما ظاهری
در حقیقت بود کارش کافری

می نمودی اینچنین او وانمود
داده نیرو بر تنش حیّ ودود

گفت فرزندش شبانگاهی به او
پرسشی دارم به من پاسخ بگو

جان من ای باعث هر هلهله
چون شود پاره به دستت سلسله؟ 

می شود  زنجیر در دست تو نرم
بزم ها از کوشش و سعی تو گرم

آنچه را می آوری تو بر زبان
ای پدر آیا یقین داری به آن؟

گفت با فرزند خود ای جان من
صادقانه با تو می گویم سخن

گفت جدت بود مردی پهلوان
نام نیکش ورد هر پیر و جوان

بود او لبریز ایمان و یقین
مقتدای او امیرالمؤمنین(ع)
 
آن که مانده نام نیکش جاودان
بود مردی زورمند و پر توان

بر خدای خود توکل داشت او
بر امامان هم توسل داشت او

بود بر زهرا(س) و حیدر(ع) نوکر او
می گرفت او از پیمبر(ص) آبرو

با مدد از اهل بیت(ع) و از خدا
پاره می کرد او غُل و زنجیرها

لیک نیرنگ است و حقه یار من
مکر و حیله رمز و راز کار من 

حلقه ی زنجیرم ای جان پدر
نیست از فولاد و باشد سست تر

آن پسر اندیشه و تدبیر کرد
نیمه شب تعویض آن زنجیر کرد

کرد تعویض آن پسر زنجیر را
تا دهد درسی بزرگ آن پیر را

روز دیگر پهلوان معرکه 
باز هم آمد میان معرکه

خواست تا اجرا کند تزویر خویش
بست دور بازوان زنجیر خویش

قصد پاره کردن زنجیر داشت
کار او این بار اما گیر داشت

سلسله بودی چو کوهی استوار
سلسله پاره نمی شد با فشار

حقه یاری گر نبود او را دگر
پهلوان ماند و هزاران درد سر

سعی او بودی تلاشی بی ثمر
هر چه می زد زور بودی بی اثر

شد خجل از کفر و بی ایمانیش
شرم جا خوش کرد بر پیشانیش

هر چه از اشعار می دانست خواند
باز سر افکنده و شرمنده ماند 

چون برای او نماندی آبرو
رفت در فکر عمیقی او فرو

با اشاره خاضعانه از پسر
خواست تا آید به نزدیک پدر 

گفت: بابا هر چه گویم گوش کن
جان من بر گردنم «پاپوش» کن 

دید گشته منقلب حال پدر
آنچه بابا گفت کرد اجرا پسر

کفش ها آویخته بر گردنش
شد ز اشک دیده دریا دامنش

مثل حر در رو به رویی با حسین(ع)
اشک بابا بود جاری از دو عین

او خجل بود از دو رنگی های خود
نادم از شبه زرنگی های خود

سیر شد یک باره او از زندگی
داشت جان می داد از شرمندگی

از نفاق و از دورنگی خسته بود
دل به لطف خالق خود بسته بود

کرد استغفار از اعمال خویش
گریه ها می کرد بر احوال خویش

دیگر از کردار خود رنجیده بود
خوشه ای از باغ توبه چیده بود 

گفت: یارب کردم عمری اشتباه
من پشیمانم از این جرم و گناه

توبه کرد او توبه از جنس نصوح
تا شود ناجی او موسی و نوح

گفت: یا الله بی یاور شدم
در میان معرکه مضطر شدم 

توبه کرد او از تمام سیئات
از خدا می خواست او راه نجات

آن که عزت می دهد تنها خداست
عبد مضطر از خدا امداد خواست
 
با تواضع حضرت حق را ستود
یا علی(ع) می گفت از عمق وجود

پاره کرد او چون که زنجیر غرور
یاری اش فرمود رحمان غفور

داد حق بر بازوان او توان
پاره شد زنجیر دور بازوان

پاره شد چون دانه های سلسله
باز هم فریاد و شور و هلهله

چون که زنجیر «هوا» از تن گسست
داد او را حی سبحان ناز شست

کرد بر زنجیر نفس خود ظفر
سجده کرد و بر زمین سائید سر

این توکل این توسل پر بهاست
هر چه داریم و نداریم از خداست

  • ۰۳/۰۷/۱۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.