اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

۳۶ مطلب با موضوع «حضرت زینب س» ثبت شده است

آن که قلبش مملو است از حزن و ماتم زینب(س) است
آن که نادیده است غیر از غصه و غم زینب(س) است

آن که عمری سوخت از داغ حسین ابن علی(ع)
آن که تفسیر است و تشریح محرّم زینب(س) است

یار و غمخوار برادر بوده او در طول عمر 
با غم و درد برادر یار و همدم زینب(س) است

مثل زهرا(س) خورده از نامحرمان او هم کتک
آن که با رنج و مصیبت هست محرم زینب(س) است

در حقیقت شمر سر از زینب کبری(س) بُرید
چون حسین را معنی و شرح مجسم زینب(س) است

خطبه هایش لرزه بر جان عدو انداختند
آن که کاخ ظالمین را ریخت در هم زینب(س) است

داغ هفتاد و‌ دو تن را دید او در کربلا
آن که زیر بار غم شد قامتش خم زینب(س) است

زیر بار غصه ها بنموده او صبری جمیل
الگوی صبر از برای کل عالم زینب(س) است

چادر خاکی زینب(س) تاج فخر شیعه است
آن که باشد چادرش هم شأن پرچم زینب(س) است

زینب(س) است و تاج فخر بانوان عالم است
آن که دارد خادمی مانند مریم، زینب(س) است

دختر شیر خدا شد شیر زن در کربلا
هم پرستار است، هم امدادگر، هم زینب(س) است

زینب(س) است آن زن که پیغام آور کرب و بلاست
بعد زهرا(س) بی گمان بانوی اعظم زینب(س) است
   

  • ۲۶ دی ۰۳ ، ۱۳:۲۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

گل گلزار نبی(ع)، زینب کبرایی تو
دختر فاطمه ی ام ابیهایی تو

آمدی عطر وجودت همه جا را پر کرد
زینت باغ گل حیدر(ع) و زهرایی تو

گل لبخند به روی لب حیدر(ع) رویید
باعث روشنی دیده ی مولایی تو

کوهی از صبر و وفاداری و تقوا هستی
گهری، حاصل پیوند دو دریایی تو

آنقدر خوب و گرانمایه و ارزشمندی
که گرانقدر تر از  ملک دو دنیایی تو

ای وجود تو پر از گوهر ایمان و یقین
اسوه ی صبر و عفاف و دُر تقوایی تو

همه گل های جهان پیش تو همچون خارند
چون گل سر سبد باغ تولایی تو

ای که هم عاقله هستی تو و هم مجتهده
باعث فخر بشر، زینت بابایی تو

کیست آن گوهر یکدانه ی پاکی و عفاف؟
به خداوند قسم حل معمایی تو

گفت الله که از صبر بگیرید امداد
صبر را ترجمه و شرحی و معنایی تو

چشم امید به دستان تو دارم بانو
دستگیر همه در صحنه ی فردایی تو

  • ۱۶ آبان ۰۳ ، ۱۱:۲۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

بعد از آن ظلمی که شد در کربلا
یک شب از شب ها به شام غصه ها

نا نجیبی گفت با اهل ولا
عذر خواهی می کنم من از شما

از شما انصار و یاران امام
عذر خواهی بابت این قتل عام

اینچنین فرمود در پاسخ به او
حضرت سجاد(ع) وقت گفتگو

ای لئیم و ای تبهکار و پلید
شد حسین(ع) من به دست تو شهید

عون و عباس(ع) و علی اکبرم
قاسمم, عبداله من, جعفرم 

جمله مردان دلیر لشکرم
طفل شش ماهه علی اصغرم

کودک معصوم و مردان رشید
جمله با دستور تو گشته شهید

حلق اصغر(ع) را به پیکان دوختی
خیمه ی اهل ولا را سوختی

برده ای در بین انظار ای شرور
تو نوامیس پیمبر(ص) را به زور

سر بریدی از حسین(ع) تشنه لب
روز ما را تار کردی مثل شب

آب را بستی تو بر آل رسول(ص)
تشنه لب جان داد فرزند بتول(س)

رفت سرهای شهیدان روی نی
کاروان غصه و غم هم ز پی

در غل و زنجیر آوردی به شام
اهل بیت و داغداران امام

دیده اند آزارها این قافله
شد کف پاهایشان پر آبله

برده ای ما را تو در بزم شراب
ظلم تو بر ماست بی حد و حساب

چون که بحر غم ندارد ساحلی
معذرت خواهی ندارد حاصلی

در جوابش گفت: آن مردم فریب
جمله ای بسیار سنگین و عجیب

آنچه کردم ظلم جبران می کنم!
هر چه فرمائید، من آن می کنم!

اینچنین فرمود: زین العابدین(ع)
قلب ما از دست تو باشد غمین

گر که ابراز ندامت کرده اید
باز گردان آنچه غارت کرده اید

باز گرداند آن یکی انگشتری
دیگری آورد چندین روسری

باز گردانیده شد خلخال ها
گوشواره، شال، عمامه، عبا

کرد زینب(س) بر همه اشیاء نظر
حال زینب(س) بود حال منتظر

گفت: با بغضی نهانی در گلو
وای من پس آن ردای کهنه کو

در جوابش گفت: آن بی معرفت
پیرهن کهنه ندارد منزلت

پاره پاره بود و خونین بود آن
مفت آن هم بود بیش از حد گران

چون ندارد پیرهن کهنه بها
پول آن را می دهم من بر شما

گفت زینب(س): خاک غم شد بر سرم
اوست تنها یادگار مادرم 

باز گرداندند چون آن پیرهن
بازگشت آرامش زینب(س) به تن

اینچنین گفتا به زین العابدین(ع)
کاروان هستند زار و دلغمین

بارها چون داشتیم عزم عزا
ما کتک خوردیم از قوم دغا

 گو سیه پوشند این ویرانه را
تا شود ویرانه چون ماتمسرا 

چون خرابه رخت غم بر تن نمود
آسمان هم ناله ی غم را شنود

شام با کرب و بلا شد همنوا
ناله ی اهل خرابه تا سماء

کودکی می گفت: بابایم کجاست؟
آن گل خوشبو و زیبایم کجاست؟

دیگری می گفت: عمویم چه شد؟
آن گل زیبا و خوشبویم چه شد؟

آن یکی با یاد اکبر(ع) می گریست
کودکی با یاد اصغر(ع) می گریست

بود زینب(س) در خرابه نوحه خوان
کودکان هم دست غم بر سر زنان

شد خرابه کربلای دیگری 
ناله و غم بود و شور محشری

  • ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۰۳:۵۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

گاهی صداست علت غمگینی بشر
گاهی صداست آنچه به جان می زند شرر

گاهی صدای گریه ی طفلی برای آب
گاهی صدای قلب پر از سوز و التهاب

گاهی صدای خش خش خاشاک زیر پا
گاهی نوای دلکش رأسی به نیزه ها

گاهی صدا، نوای غم است و صدای درد
گاهی صدای ناله و اندوه و آه سرد

گاهی صدای شُر شُر آب از کف دو دست
گاهی صدای عربده های شرور پست

گاهی صدای شیهه ی یک اسب خسته جان
گاهی صدای شیون و زاری بانوان

گاهی ز نعل اسب صدا می رسد به گوش
از نعل ها به نعش شهیدان بسی نقوش

گاهی به گوش می رسد آنجا صدای تیر
گاهی صدای ضربه ی شلاق بر اسیر

گاهی صدای چَک چَک شمشیر و خنجر است
گاهی صدای چِک چِک خون ها ز پیکر است

گاهی صدای خس خس حنجر ز تشنگی است
گاهی صدا صدای مناجات و بندگی است

گاهی صدای تیر سه شعبه است از کمان
پرتاب خون به دست پدر سوی آسمان

گاهی صدای بوسه ی مادر به کودکش
گاهی صدای ناله ی جان سوز العطش

گاهی صدای هق هق طفلی است خونجگر
گاهی صدای حق حق یک سر به طشت زر

گاهی صدای ضربت سیلی به صورت است
گاهی نوای محنت و اندوه و حسرت است

گاهی صدای زخم زبان ها شنیدن است
گاهی صدای پای برهنه دویدن است

گاهی صدا، کشیدن یک گوشواره است
آنجا مصیبت است که این گوش پاره است

گاهی صدای خوردن سنگ است بر جبین
یا کودکی ز ناقه شدن نقش بر زمین

گاهی صدای آه جگر سوز خواهر است
گاهی صدای ناله و اندوه مادر است

گاهی صدای ضربه ی نی بر لب امام
گاهی صدای مردم شام است و ازدحام

گاهی صدای پای برهنه است روی خار
گاهی اسارت است و خرابه، صدای سار

گاهی صدای ضربه ی شلاق، جانگزاست
گاهی نوای ناله ی بیمار کربلاست

گاهی ز گونه های پدر بوسه چیدن است
گاهی از این جهان سوی عقبا پریدن است

این اشک و آه و ناله ی ما از شنیدن است
اما کجا شنیدن ما مثل دیدن است

دیدند آنچه ما فقط آن را شنیده ایم
ما خوشه ای ز مزرعه ی غصه چیده ایم

  • ۱۳ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۰۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی

زینب(س) است این زن که صدها موج طوفان دیده است

زینب(س) است این زن که رنج و غم فراوان دیده است

دیده هم در خون شناور جسم عریان حسین(ع)
هم روی نیزه سر خورشید تابان دیده است

بوسه زد او بر رگ گردن میان قتله گاه
او برادر را به خون خویش غلطان دیده است

قلب او لبریز اندوه و عزا و ماتم است
پاره پیکر ها روی خاک بیابان دیده است

اسوه ی صبر است این بانو که رفت از این جهان
صبر او را عالمی در شام ویران دیده است

گریه کرده در بر اجساد بی سر بارها
بر سر نیزه سر پاک شهیدان دیده است

همسفر با کاروان غصه و غم بوده است
پر ز تاول او کف پاهای طفلان دیده است

بر سر نعش حسین(ع) در عصر روز حادثه
مادرش را نوحه خوان و اشک ریزان دیده است

او چهل منزل مصیبت او چهل منزل عزا
او چهل منزل غم و درد یتیمان دیده است

سهم او از این جهان گویا که غیر از غصه نیست
پشت درب خانه مادر را پریشان دیده است

در میان کوچه بعد از آن که درب خانه سوخت
حیدر کرار(ع) را در بند عدوان دیده است

درد دل های علی(ع) را بارها بشنیده او
بر سر چاهی علی(ع) را در نیستان دیده است

لخته ی خون برادر در میان طشت را
یا که تابوت حسن(ع) را تیر باران دیده است

دیده او بالای نیزه یک سر خاکستری
پای نیزه کودکان را زار و نالان دیده است

زینب کبری(س) کجا و بزم می خواران کجا
خیزران را بر لب قاری قرآن دیده است

زخم صد شمشیر و تیر و نیزه بر نعش حسین(ع)
از جهالت های افرادی مسلمان دیده است

رودی از خون گشت جاری در زمین کربلا
غرقه در خون خیل پیکرها به میدان دیده است

خیمه ها آتش گرفت و در غروبی غصه دار
کودکان را دل غمین سر در گریبان دیده است

ریزه خوار سفره احسان زینب(س) بوده ایم
او که ما را بر سر این سفره مهمان دیده است 

در عزایش نوحه می خوانیم و می سوزیم ما
چشم ها او را فقط غمگین و گریان دیده است

  • ۰۶ بهمن ۰۲ ، ۰۶:۳۳
  • علی اسماعیلی وردنجانی

زنی را می شناسم زندگی بخشیده انسان را

به دانشگاه خود تدریس کرده درس ایمان را

زنی را می شناسم ماتم و رنج و بلا دیده
به روز حادثه از اشک دریا کرده دامان را

زنی را می شناسم بوده در بالای تلّ روزی
بدیده زیر خنجرها تن خورشید تابان را

زنی را می شناسم غصه و رنج و بلا دیده
که از بالای تلّ او دیده بیرون رفتن جان را

زنی را می شناسم سفره دار سفره داران است
و او بگذاشته در سفره های شیعیان نان را

زنی را می شناسم صاحب غم های عاشوراست
شناور دیده در خون جسم صد چاک شهیدان را

زنی را می شناسم روی نیزه دیده رأسی را
که می خوانده است با لحنی حزین آیات قرآن را

زنی را می شناسم در شب شام غریبان هم
نشد ترکش نماز شب، سپاس از حیّ سبحان را

زنی را می شناسم من، ندیده غیر زیبایی
و با این کار خود ویران نموده کاخ شیطان را

زنی را می شناسم من، که هفتاد و دو غم دیده 
بدیده روی خاک افتاده جسم پاک یاران را

زنی را می شناسم آب در مشکی ندیده است او
ولی از ابر چشمان یتیمان دیده باران را

زنی را می شناسم من اسیر درد و رنج و غم
نموده دستگیری ها به بند غم اسیران را

زنی را می شناسم من که از کرب و بلا تا شام
کشید از پای اطفال حرم خار مغیلان را

زنی را می شناسم من که او با خطبه های خود
پیمبر وار کرده رهنمایی هر مسلمان را

زنی را می شناسم من که بر هر درد درمان است
کسی که با نگاهی کرده درمان درمندان را

زنی را می شناسم من که چون حیدر(ع) سخندان است
که با هر خطبه ای حیران نموده او ادیبان را

زنی را می شناسم زینب(س) است و زینت بابا
که یاری کرده مانند علی(ع) او هم ضعیفان را

گلی را می شناسم من که گلزار است مدیونش
که زینت داده این گل شاخه ی هر باغ و بستان را

اگر چه در تمام عمر از داغ برادر سوخت
ولی می کرد پاک او اشک چشمان یتیمان را

به یمن مقدمش اهل جهان خوشحال و خندانند
ندید افسوس او هرگز لبی خوشحال و خندان را

  • ۲۵ آبان ۰۲ ، ۰۷:۳۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی

جبریل مرغ عشق به بستان زینب(س) است

جنّت گلی ز باغ و گلستان زینب(س) است

در راه شام رأس حسین(ع) ابن فاطمه(س)
بالای نیزه قاری قرآن زینب(س) است

افتاده بود زیر سم اسب ها تنی
آن جسم پاره پاره شده جان زینب(س) است

آب روان ز چشمه ی جوشان سلسبیل
محصول اشک و دیده گریان زینب(س) است

ایوب آن که شهره به صبر است در جهان
شاگرد درس صبر دبستان زینب(س) است

زینب(س) نشد نماز شبش ترک هیچگاه
این جلوه ای ز باور و ایمان زینب(س) است

نام حسین(ع) و کرب وبلا زنده است اگر
مدیون جهد و کار درخشان زینب(س) است

حبل المتین قافله ی اشک و آه و درد
موی سپید و زلف پریشان زینب(س) است

هر کس که میهمان بزم عزای حسین(ع) شد
محزون و دلشکسته و مهمان زینب(س) است

از آتشی که سوخت در خانه ی علی(ع)
تا حشر شعله ور دل سوزان زینب(س) است

بعد از حسین(ع) هر شب و روزی که بگذرد
روز عزا و شام غریبان زینب(س) است

پهلو شکسته حضرت زهرا(س) به پشت در
با قلب خسته دست به دامان زینب(س) است

آن مؤمنی که شیعه ی زهرا(س) و حیدر(ع) است
تسلیم امر حق و مسلمان زینب(س) است

از ابتدای عمر الی روز واپسین
پیوسته شیعه زائر چشمان زینب(س) است

تا زنده است شیعه غم آب و نان چرا؟
او ریزه خوار سفره ی احسان زینب(س) است

گفتند: دختر علی(ع) و فاطمه(س) است او
گفتم: که کاینات به فرمان زینب(س) است

رفت از جهان و در غم او شیعه خون گریست
عالم به غم نشسته و نالان زینب(س) است
 

  • ۱۶ بهمن ۰۱ ، ۰۸:۰۷
  • علی اسماعیلی وردنجانی

ای نور  چشم حیدر(ع) و زهرا(س) خوش آمدی

محبوب قلب و زینت بابا خوش آمدی

تو آمدی و گلشن زهرا(س) صفا گرفت
ای افتخار امّ ابیها خوش آمدی

از مقدمت رسول خدا(ص) شاد و خرّم است
آرام جان حضرت طه خوش آمدی

ای خواهر حسین(ع) و حسن(ع) دختر بتول(س)
مرجانه ی لقای دو دریا خوش آمدی

تو آمدی و فاطمه ی دیگری شدی
زینب تویی و فاطمه(س) سیما خوش آمد

دستان کوچک تو مدد کار حیدر(ع) است
یار و نصیر و حامی مولا خوش آمدی

تو آمدی و ماه خجل شد ز روی تو
دخت علی(ع)، تو نو گل زیبا خوش آمدی

پروانه وار گرد تو گردند قدسیان
گهواره ی تو مهبط آنها خوش آمدی

تو آمدی که غم ببری از دل علی(ع)
زیباترین ترانه ی دنیا، خوش آمدی

گویند تهنیت به علی(ع) جمله انبیاء
ای قبله گاه اهل تولا خوش آمدی

باشد حسین(ع) گرد تو‌ در حال استلام
ای عشق را تو مقصد و معنا خوش آمدی

تو آمدی که شرح کلام خدا شوی
شمس و ضحی و کوثر و اسرا خوش آمد

نامت قرین نام حسین(ع) است تا ابد
تمثیل کربلای معلی خوش آمدی

چشم امید شیعه به دست کرامتت
ای مهربان، شفیعه ی فردا خوش آمدی

  • ۰۷ آذر ۰۱ ، ۱۷:۵۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی

یک قافله رسیده که ره توشه اش عزاست

در زیر بار غصه و غم قامتش دوتاست

افراد قافله همگی داغ دیده اند
دلها اسیر غصه و کار بصر بُکاست

هر دل پر است از غم و اندوه و رنج و درد
زیرا به زیر خاک، گلستان لاله هاست

یک اربعین ز دیده ی خود خون گریستند
نو شد عزا و نوبت تکرار ماجراست

می جوشد از زمین غم و حسرت، بلا و حزن
این سر زمین برای همین خاک کربلاست

زینب(س) زند به سر ز غم بی برادری
فریاد کودکان ز غم و غصه تا سماست

هم ناله با نوای غم و رنج کاروان
گریان و غصه دار همه عرش کبریاست

مرغ هوا و آهو و ماهی و جنّ و انس
تا روز حشر بر غم و بر غصه مبتلاست

در این عزا اگر که فلک واژگون شود
یا آدمی اگر که بمیرد ز غم رواست

جبریل تا ابد به سر و سینه می زند
گریان به یاد واقعه ی ظهر نینواست

جاری است روی گونه ی زهرا(س) دو رود خون
اشک عزا روانه ز چشمان انبیاست

 

  • ۲۲ شهریور ۰۱ ، ۰۹:۱۳
  • علی اسماعیلی وردنجانی

عمر من طی شد ولی با اشک و آه
بر تنم یک عمر شد رخت سیاه

من پریشان حالم از اوضاع شام
قاصر است از شرح این ماتم کلام

شام یعنی بار دیگر کربلا
شام یعنی غصه و رنج و عزا

شام یعنی گریه و اندوه و غم
شام یعنی یک جهان رنج و ستم

شام یعنی سیلی و مشت و لگد
بغض و رنج و درد تا روز ابد

شام یعنی گریه های کودکان
آه و شیون، ناله و سوز و فغان

شام یعنی مجلس بزم یزید
وهن آیات خداوند مجید

شام یعنی قامت از غم کمان
قاری قرآن و چوب خیزران

شام یعنی خاطرات نینوا
یک جهان دشواری و رنج و بلا

شام یعنی ظلم بی حد و حساب
خاندان وحی در بند و طناب

شام یعنی غم به دل انباشتن
پای بر خار مغیلان داشتن

شام یعنی غصه و درد و فراغ
پا برهنه، پای بر شن های داغ

شام یعنی قلبها از غم کباب
بر سر نیزه سر ام الکتاب

شام یعنی کوچه های بی کسی
بند غم، سنگ جفا، دلواپسی

رنگ غم دارد در و دیوار شام
سنگ می بارد به سر از پشت بام

شام یعنی دختری چشم انتظار
چشم ها از خون دلها چشمه سار

شام غم یعنی سقوط از ناقه ها
از تبرها زخم ها بر ساقه ها

شام یعنی یک جهان زخم زبان
طعنه بشنیدن ز دشمن بی امان

شام یعنی یک جهان غم پیش رو
اشک چشم کودکان آب وضو

شام یعنی غصه های قافله
کودکان پاهایشان پر آبله

دختر شیر خدا، ویران نشین!
شام یعنی خطبه های آتشین

شام یعنی صد بیابان خستگی
بال و پر از موج غم بشکستگی

درد و رنج و غصه هایش ناتمام
نیست جز غم خاطرات شهر شام

شام غم وقتی پر از رنج و بلاست
در حقیقت شام هم کرببلاست

  • ۰۶ شهریور ۰۱ ، ۱۴:۴۵
  • علی اسماعیلی وردنجانی