پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ
باغ عشق
در سر هوای رفتن تا کوی یار داشت
یک باغ عشق و عاطفه در کوله بار داشت
غیر از کلام وصل، سخن بر زبان نداشت
عمری برای لحظه ی وصل انتظار داشت
چشمان او ز دوری دلبر دو رود خون
هم شکوه از فراغ و هم از روزگار داشت
دوری یار چون به درازا کشیده بود
درسینه درد هجر و دلی بیقرار داشت
بعد از شب سیاه چو هنگام روشنی است
در سر هوای یار و طواف نگار داشت
اعمال زشت مانع دیدار یار بود
از کرده های روز و شب خویش عار داشت
شرط وصال، پاکی آئینه ی دل است
این آینه به وسعت دنیا غبار داشت
گفتند: وصل یار نصیبش جرا نشد؟
گفتم که کار از عمل آید، شعار داشت!
- ۹۴/۱۱/۰۱