اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

اشک شفق

سروده ها و دلنوشته های علی اسماعیلی وردنجانی

بایگانی
پیوندهای روزانه

دیدم پدری که داشت قلبی از سنگ
با تک تک خانواده بودش سر جنگ

هر روز برای خانه قانون می ساخت
قلب همه را همیشه پر خون می ساخت

هر کس که نبود تابع قانونش
از بهر پدر حلال بودی خونش

آن مرد خشن فقط یکی دختر داشت 
دختر ولی از پدر دو چشم تر داشت

هر روز پدر دختر خود را می زد
سیلی به رخ آن گل زیبا می زد

دختر به پدر گفت: شبی با زاری
بابا ز چه رو  مرا تو می آزاری

گفتا: پدرش که خانه قانون دارد
سر پیچی از آن جزای افزون دارد

من حاکم این خانه و قانون مندم
بر هر چه که تصویب کنم پابندم

تو کودکی و دخترکی سر به هوا
هرگز تو نداری سر تسلیم و رضا

باید بخوری کتک که انسان بشوی
یا گوشه ی این خانه تو زندان بشوی

دختر به پدر گفت: پدر خانه ی ما
 نه مجلس شوراست نه اعیان و سنا

قانون وفاست حاکم این خانه
هر حکم دگر هست مرا بیگانه

این خانه اگر شود پر از مهر و وفا
یا آن که زند موج محبّت همه جا

قانون وفا اگر که باشد حاکم
اینجاست سرای مهرورزی دائم

قلب پدرش نرم شد از این سخنان
لبریز ز آزرم شد از این سخنان

شد منقلب و حال خوشی پیدا کرد
او ترک ستیزه جویی و دعوا کرد

زد بوسه به گونه های دختر، بابا
گفتا: همه هستی ام به قربان شما

دختر به سخن آمد و یک بار دگر
گفتا: به خداست این جهان جای گذر

سی ساله که بودی آمدم من به جهان
تو عاشق من شدی از آن وقت و زمان

صد ساله سفر گر کنی از دار فنا
هفتاد سنه تو بوده ای عاشق ما

 تا آن که دو چشم خویش را بگشودم
شیدای تو و شیفته ات من بودم 

تا لحظه ی مرگ گر که باشم لایق 
مدیونم و ممنونم و هستم عاشق

این عمر گران می گذرد خیلی زود
آتش مزن او را و مکن او را دود

گر عمر عزیز را غنیمت دانیم 
با مهر و وفا کنار هم می مانیم

با مهر و وفا و عشق ورزیدن ها
چون باغ گلی جهان بگردد زیبا

بگذشت گذشته ها ولی از این ماه
هنگام وفاست، یا علی(ع)، بسم الله...

  • ۲۸ آبان ۰۳ ، ۰۸:۴۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی

گل گلزار نبی(ع)، زینب کبرایی تو
دختر فاطمه ی ام ابیهایی تو

آمدی عطر وجودت همه جا را پر کرد
زینت باغ گل حیدر(ع) و زهرایی تو

گل لبخند به روی لب حیدر(ع) رویید
باعث روشنی دیده ی مولایی تو

کوهی از صبر و وفاداری و تقوا هستی
گهری، حاصل پیوند دو دریایی تو

آنقدر خوب و گرانمایه و ارزشمندی
که گرانقدر تر از  ملک دو دنیایی تو

ای وجود تو پر از گوهر ایمان و یقین
اسوه ی صبر و عفاف و دُر تقوایی تو

همه گل های جهان پیش تو همچون خارند
چون گل سر سبد باغ تولایی تو

ای که هم عاقله هستی تو و هم مجتهده
باعث فخر بشر، زینت بابایی تو

کیست آن گوهر یکدانه ی پاکی و عفاف؟
به خداوند قسم حل معمایی تو

گفت الله که از صبر بگیرید امداد
صبر را ترجمه و شرحی و معنایی تو

چشم امید به دستان تو دارم بانو
دستگیر همه در صحنه ی فردایی تو

  • ۱۶ آبان ۰۳ ، ۱۱:۲۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

گفتم که نامه ای بنویسم برای تو
اما نبود نام و نشان از سرای تو

اثبات بندگی به اطاعت پذیری است
عبد خدای تو شده ام با ولای تو 

تو تا خدا رسیده ای و من به روی خاک
در فکر طی راه خدا، پا به پای تو

بردار پرده را ز رخ ای ماه فاطمه(س)
تا شام من سپید شود از ضیای تو

حاصل نگشت امر فرج از دعای من
حاصل شود ولی به یقین با دعای تو

یوسف تری ز یوسف و زیباتری ز ماه
ای جان و مال و بود و نبودم فدای تو

یک موی توست کوثر و عالم همه قلیل
باشد بسی گرانتر از اینها بهای تو 

کردم دعا که شاه جهانم کند خدا
کرد استجابت و شده ام من گدای تو

آقای من تلاوت قرآن شنیدنی است
با لحن دلنشین و طنین صدای تو 

کوشیده ام خدا شود از دست من رضا
راضی شود خدا به یقین از رضای تو

آقای من تو شرط بقایی بدون شک
جاوید شیعه ای است که باشد فنای ثو

هرگز صفا نداشت جهان بدون تو
باشد صفای ملک جهان از صفای تو

آقا نشست مرغ سعادت به شانه ام
وقتی اسیر تو شدم و مبتلای تو

آقا بضاعتم همین غزل نصف و نیمه است
 دست من و کرامت و لطف و عطای تو

  • ۰۸ آبان ۰۳ ، ۱۸:۴۸
  • علی اسماعیلی وردنجانی

هستم من دل خسته اسیر غم هجران
گردیده نصیبم غم و اندوه فراوان
من آمده ام تا بروم سوی خراسان
ورد لب من هست همه عمر رضا(ع) جان

چندیست که من بی خبرم از گل رویش
با پای سرم می سپرم راه به سویش

چندیست که دل تنگ برادر شده خواهر
ای کاش خبر داشتم از حال برادر
تنها و غریب است نه یاری و نه یاور
حالم ز غم دوری او گشته مکدّر

نزدیک قمم دل شده راهی به خراسان
یارب برهانم دگر از غصه ی هجران

ترسم نرسد قافله ی ما به خراسان
ترسم نشود صبح دگر این شب هجران
ترسم که بمیرم ز غم دوریت ای جان
ترسم که رسد عمر من امروز به پایان

از دور ولی زائر چشمان تو هستم
من ریزه خور سفره ی احسان تو هستم 

من می روم اما سر تو باد سلامت
شد وعده ی دیدار به فردای قیامت
بوده است به سر گر چه مرا شوق زیارت
انگار ندارم دگر این بار سعادت  

دیگر تو نمان چشم به راه من و یاران
رفتم ز جهان وقت سفر سوی خراسان

با یاد غم حضرت زهراست دلم خون
با یاد غم کوچه ی غم هاست دلم خون
از آن که علی(ع) یکه و تنهاست دلم خون
زان ظلم که بر حضرت مولاست دلم خون

می میرم اگرچه من دلخسته به زودی
بر صورت و بر پهلوی من نیست کبودی

می میرم و امید به دیدار ندارم
در سینه ولی زخم ز مسمار ندارم
دستی به کمر یا که به دیوار ندارم
بر  تخته ی در شعله ای از نار ندارم 

ای همسفران حضرت حق حافظتان باد
از درد و غم و رنج و مصیبت شدم آزاد

  • ۲۱ مهر ۰۳ ، ۱۸:۴۱
  • علی اسماعیلی وردنجانی

به روی شانه ی شیعه نشست مرغ هما
گشوده شد در رحمت به روی اهل ولا

بهار آمد و سر سبزی و نشاط آورد
دوباره عالم هستی گرفته است صفا 

بزاد مادر گیتی دوباره فرزندی
که هست زینت ملک زمین و عرش و سما

گل محمدی تازه ای شکوفا شد
که از شمیم خوشش برده هوش از سرِ ما

قدم به خاک زمین زد برای بار نخست
امام عسکری(عج) آن جلوه ی جمال خدا

دهید مژده و شکر خدا بجا آرید
امام یازدهم را خدا نموده عطا

رسید تا ببرد غم ز قلب غمزدگان
دهید مژده که بر دردها رسیده شفا

شده است ساکن دل های شیعیان جهان
ز یمن مقدم او دل گرفته است جلا

بهشتیان همه شادند و قدسیان خرسند
به شکر سجده کنان پنج نور آل عبا

صفات ذاتی او جملگی صفات علی(ع) است
جمال اوست مشعشع که اوست نور هدی

به لطف حضرت حق چون شدیم شیعه ی او
خدای عالمیان را هزار حمد و ثنا

  • ۱۹ مهر ۰۳ ، ۱۹:۳۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی

در تمام عمر مهمان کریمانیم ما
ریزه خوار خوان احسان کریمانیم ما

زیر چتر رحمت و لطف خدا هستیم اگر
خیس اما زیر باران کریمانیم ما

فارغیم از درد و رنج و غصه و اندوه و غم
مملو از لطف فراوان کریمانیم ما

هستی خود را به شوق کوی جانان می دهیم
نکته آموز دبستان کریمانیم ما

ذکر تسبیح خدا جاری است بر لب های ما
قمری باغ و گلستان کریمانیم ما

چون کریمان درس دین داری به ما آموختند
شیعه هستیم و مسلمان کریمانیم ما

پادشاهیم و به سر داریم تاج افتخار
اهل عالم، چون گدایان کریمانیم ما

در تمام عمر بذل جود و احسان می کنند
محو این کار درخشان کریمانیم ما

با عمل تفسیر وحی و شرح قرآن می کنند
سامع تفسیر قرآن کریمانیم ما

جملگی لبریز شورند و یقین و اعتقاد
شیعه ی شیدای ایمان کریمانیم ما 

ملک هستی را خدا با ناز آنها آفرید
ساکنان خاک ایران کریمانیم ما 

  • ۱۵ مهر ۰۳ ، ۱۹:۱۴
  • علی اسماعیلی وردنجانی

گفت با من واعظی شیرین زبان
شرح حالی ناب از یک پهلوان

گفت: مردی بود در ظاهر قوی
در همین دوران قبل از پهلوی

زاده ی مردی دلیر و پهلوان
شهره بین پهلوانان جهان

بهر کسب اعتبار و افتخار
می گرفته معرکه در رهگذار

می زد از حیدر(ع) دم اما ظاهری
در حقیقت بود کارش کافری

می نمودی اینچنین او وانمود
داده نیرو بر تنش حیّ ودود

گفت فرزندش شبانگاهی به او
پرسشی دارم به من پاسخ بگو

جان من ای باعث هر هلهله
چون شود پاره به دستت سلسله؟ 

می شود  زنجیر در دست تو نرم
بزم ها از کوشش و سعی تو گرم

آنچه را می آوری تو بر زبان
ای پدر آیا یقین داری به آن؟

گفت با فرزند خود ای جان من
صادقانه با تو می گویم سخن

گفت جدت بود مردی پهلوان
نام نیکش ورد هر پیر و جوان

بود او لبریز ایمان و یقین
مقتدای او امیرالمؤمنین(ع)
 
آن که مانده نام نیکش جاودان
بود مردی زورمند و پر توان

بر خدای خود توکل داشت او
بر امامان هم توسل داشت او

بود بر زهرا(س) و حیدر(ع) نوکر او
می گرفت او از پیمبر(ص) آبرو

با مدد از اهل بیت(ع) و از خدا
پاره می کرد او غُل و زنجیرها

لیک نیرنگ است و حقه یار من
مکر و حیله رمز و راز کار من 

حلقه ی زنجیرم ای جان پدر
نیست از فولاد و باشد سست تر

آن پسر اندیشه و تدبیر کرد
نیمه شب تعویض آن زنجیر کرد

کرد تعویض آن پسر زنجیر را
تا دهد درسی بزرگ آن پیر را

روز دیگر پهلوان معرکه 
باز هم آمد میان معرکه

خواست تا اجرا کند تزویر خویش
بست دور بازوان زنجیر خویش

قصد پاره کردن زنجیر داشت
کار او این بار اما گیر داشت

سلسله بودی چو کوهی استوار
سلسله پاره نمی شد با فشار

حقه یاری گر نبود او را دگر
پهلوان ماند و هزاران درد سر

سعی او بودی تلاشی بی ثمر
هر چه می زد زور بودی بی اثر

شد خجل از کفر و بی ایمانیش
شرم جا خوش کرد بر پیشانیش

هر چه از اشعار می دانست خواند
باز سر افکنده و شرمنده ماند 

چون برای او نماندی آبرو
رفت در فکر عمیقی او فرو

با اشاره خاضعانه از پسر
خواست تا آید به نزدیک پدر 

گفت: بابا هر چه گویم گوش کن
جان من بر گردنم «پاپوش» کن 

دید گشته منقلب حال پدر
آنچه بابا گفت کرد اجرا پسر

کفش ها آویخته بر گردنش
شد ز اشک دیده دریا دامنش

مثل حر در رو به رویی با حسین(ع)
اشک بابا بود جاری از دو عین

او خجل بود از دو رنگی های خود
نادم از شبه زرنگی های خود

سیر شد یک باره او از زندگی
داشت جان می داد از شرمندگی

از نفاق و از دورنگی خسته بود
دل به لطف خالق خود بسته بود

کرد استغفار از اعمال خویش
گریه ها می کرد بر احوال خویش

دیگر از کردار خود رنجیده بود
خوشه ای از باغ توبه چیده بود 

گفت: یارب کردم عمری اشتباه
من پشیمانم از این جرم و گناه

توبه کرد او توبه از جنس نصوح
تا شود ناجی او موسی و نوح

گفت: یا الله بی یاور شدم
در میان معرکه مضطر شدم 

توبه کرد او از تمام سیئات
از خدا می خواست او راه نجات

آن که عزت می دهد تنها خداست
عبد مضطر از خدا امداد خواست
 
با تواضع حضرت حق را ستود
یا علی(ع) می گفت از عمق وجود

پاره کرد او چون که زنجیر غرور
یاری اش فرمود رحمان غفور

داد حق بر بازوان او توان
پاره شد زنجیر دور بازوان

پاره شد چون دانه های سلسله
باز هم فریاد و شور و هلهله

چون که زنجیر «هوا» از تن گسست
داد او را حی سبحان ناز شست

کرد بر زنجیر نفس خود ظفر
سجده کرد و بر زمین سائید سر

این توکل این توسل پر بهاست
هر چه داریم و نداریم از خداست

  • ۱۲ مهر ۰۳ ، ۱۰:۰۰
  • علی اسماعیلی وردنجانی

راندی مرا بیرون ز در خیلی مهم نیست
از من شکستی بال و پر خیلی مهم نیست

من خورده ام یک دانه گندم از بهشتت
بخت از چه برگشت از بشر؟ خیلی مهم نیست

گفتم که باشد جای آسایش بهشتت
دیدم در آنجا هم خطر خیلی مهم نیست

گفتی مرا بیرون کنند از باغ رضوان
هر چند تلخ است این خبر خیلی مهم نیست

با خوردن گندم به فکر سود بودم 
اما نمودم من ضرر خیلی مهم نیست

چون آمدم در این جهان پر ز آشوب
بود و نبودم شد هدر خیلی مهم نیست

پر بود دنیا چون ز طوفان حوادث
کردم ز طوفان ها گذر خیلی مهم نیست

هر روز سختی دیدم و رنج و مصیبت
هر روز نوعی درد سر خیلی مهم نیست

در زیر بار غصه و رنج و مصیبت
بشکسته شد از من کمر خیلی مهم نیست

قرآن و آل مصطفی(ص) بی حد مهمند
اما مرا چیز دگر خیلی مهم نیست

  • ۰۱ مهر ۰۳ ، ۱۵:۳۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

ز مهر تو شده لبریز قلب عاشق ما
به گفتگوی تو پر شد همه دقایق ما
گرفته مهر تو جای همه علایق ما
تویی دلیل وجود همه حقایق ما

ز مقدم تو همه اهل آسمان شادند
زمینیان ز غم و رنج و غصه آزادند

امام و رهبر و مولای شیعیان هستی
تو تاج فخر همه اهل آسمان هستی 
به آیه های الهی تو ترجمان هستی
تو قبله گاهی و تو معنی اذان هستی

چراغ راه سعادت برای انسانی
ز مقدمت همه عالم شده چراغانی

سعادت بشریت ز قال صادق هاست
بقای دین و شریعت ز قال صادق هاست
ضیاء قلب و بصیرت ز قال صادق هاست
ظهور و جهر و حقیقت ز قال صادق هاست 

خوش آمدی به جهان جان ما به قربانت
خوشا به حال کسی که شود مسلمانت

تویی که واسطه فیض حیّ سبحانی
تویی که ترجمه ی آیه های قرآنی
به شام تار بشر اختری فروزانی
چراغ راه سعادت برای انسانی

تو آمدی و جهان غرق نور شد آقا
دل از قدوم شما پر سرور شد آقا

بقای دین الهی ز فقه جعغری است
صفات جعفر صادق(ع) صفات حیدری است
مقام و مرتبه و شان تو پیمبری است
تمام کوشش و سعی تو عدل گستری است

قنوت اهل ولا را تو ذکر نیمه شبی
به مؤمنان خداجو حدیث و ورد لبی

ز مقدم تو گلستان شده همه عالم
تو آمدی و به آلام ما شدی مرهم
دل اهالی دنیا ز مقدمت خرّم
شده است نام تو ورد لبان ما هر دم

ترنّم لب ما گشته نام نیکویت
تمام عالم هستی شده ثناگویت

به عرش حضرت روح الامین غزل خوان است
لب ملائکه از مقدم تو خندان است
به خاک شور و شعف در دل مسلمان است
فصول سال همه موسم بهاران است

ملائکه همه خرسند و شاد و خندانند
به یمن مقدمت آقا ترانه می خوانند

نشسته ایم سر سفره ی روایاتت
دو چشم ما و تو و گریه و مناجاتت
دو دست خالی ما و تو و عنایاتت
و التماس دعا موقع عباداتت

هر آن که جامه ی تقوا و زهد پوشیده
ز چشمه سار روایات تو بنوشیده

  • ۲۶ شهریور ۰۳ ، ۰۶:۴۹
  • علی اسماعیلی وردنجانی

رسول الله(ص) آمد تا صفا بخشد به هر گلشن
رسول الله(ص) آمد تا همه عالم شود ایمن
به یمن مقدمش رقصند سرو و لاله و سوسن 
چراغانی شده عالم، به هر کوی و به هر برزن

محمد(ص) کیست؟ تاج فخر اهل آسمان است او
محمد(ص) کیست؟ متن و معنی و شرح اذان است او
محمد(ص) کیست؟ یاران، خاتم پیغمبران است او
محمد(ص) کیست؟ خورشید طریق مؤمنان است او 

محمد(ص) آمد و از عطر او عالم گلستان شد
محمد(ص) آمد و در مقدمش دنیا چراغان شد
محمد(ص) آمد و خورشید راه هر مسلمان شد
محمد(ص) آمد و از مقدمش نعمت فراوان شد

محمد(ص) کیست؟ یاران، رحمة للعالمین است او
محمد(ص) کیست؟ یاران، قبله ی اهل یقین است او
محمد(ص) کیست؟ یاران، مقتدای مؤمنین است او
محمد(ص) کیست؟ یاران، رهنمای محسنین است او

محمد(ص) آمد و عرش الهی نور باران شد
محمد(ص) آمد و روح الامین شاد و غزلخوان شد
محمد(ص) آمد و یکباره شادی ها فراوان شد
محمد(ص) آمد و لبهای هر غمدیده خندان شد

محمد(ص) آمد و روشنگر راه سعادت شد
محمد(ص) آمد و گسترده با دستش عدالت شد
محمد(ص) آمد و سر تا به پا نور هدایت شد
به کل آفرینش از خداوند او عنایت شد

تمام آفرینش میهمان خوان احسانش
به عالم فخر بفروشد هر آن کس شد مسلمانش
تمام شهریاران و امیران مستمندانش
ندارد هیچ همتایی کتاب وحی و قرآنش

محمد(ص) آمد و از مقدمش فصل بهار آمد
برای ما مسلمانان مدال افتخار آمد
برای کشور اسلام و قرآن شهریار آمد
برای مردم دنیا مقام و اعتبار آمد

محمد(ص) آمد و شد دل ربای مردم دنیا
به عشقش می تپد در سینه ی اهل جهان دل ها
ندیده هیچ کس چون چهره ی او چهره ای زیبا
به شوق او همه عالم شده سرگشته و شیدا

خدایش امر فرموده: که در راه خدا پیکار
خدایش امر فرموده: «اَشِدّاءُ عَلَی الکُفار»
خدایش امر فرموده: که در راه خدا ایثار
خدایش امر فرموده: محبت با همه انصار

محمد(ص) آمد و عبدالمطلب شاد و خُرّم شد
ز میلاد محمد(ص) آمنه بانوی اعظم شد
حلیمه در میان بانوان فردی مکرّم شد
محمد(ص) آمد و شادی نصیب اهل عالم شد

شده روح الامین مبهوت سیمای دل آرایش
شده خورشید عالمتاب سرگرم تماشایش
تمام انبیا و اولیا مجنون و شیدایش
مبارک باد این میلاد بر جمع احبّایش

  • ۲۵ شهریور ۰۳ ، ۱۹:۳۲
  • علی اسماعیلی وردنجانی